- 1008
- 1000
- 1000
- 1000
شهادت حضرت رقیه (س) 1401 - محمود کریمی
مرثیه خوانی شهادت حضرت رقیه (س) با صدای محمود کریمی، 1401
قطعات
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
روضه - نیمهشب در خرابه، وقتیکه ربّنای قنوت پیچیده بعد زاری و هقهق و گریه چه شده این سکوت پیچیده؟ عمّهاش گفت: خوب شد خوابید چند شب بوده تا سحر بیدار کمکم کن رباب؛ جای زمین سر او را به دامنام بگذار آمد از بین بازویش سر را تا که بردارد عمّهاش؛ ای داد یکطرف دخترک سرش خم شد یکطرف سر بهروی خاک افتاد شانهاش را گرفت با گریه به سر خویش زد؛ تکاناش داد تا که شاید دوباره برخیزد سر باباش را نشاناش داد دید نیلوفر است با دستاش زخمهای شکفتهاش را بست دید چشمان نیمهبازش را پلک آتش گرفتهاش را بست میکشید از میان آبلهها خارها را یکییکی، آرام یادش افتاد شکوههایش پیش بابا، یواشکی، آرام هرزمان بر لبات تلاوتی از سورهی کهف میرود بابا عمّه آنقدر اشک میریزد که دلم ضعف میرود بابا طول و عرض خرابهام مثل قفس کوچک پرنده شده شامیان جمع میشوند؛ ببین گریهی من، بساط خنده شده شب از روی ناقه افتادن دستوپایم شدید میلرزید مثل گنجشک، قلب من میزد بدنام مثل بید میلرزید حرفهایی که با تو میگویم من به عمّه نگفتم ای بابا دندههایم شکست از لگدی ساعتی ریسه رفتم ای بابا تا بههوش آمدم، فقط دیدم کاروان رفتهست و تنهایم بانوی قدّخمیدهای آمد گفت: من مادر تو، زهرایم خواب رفتم بهروی داماناش خواب باغ بهشت میدیدم خواب آغوش گرمات ای بابا خوشی سرنوشت میدیدم خواب سوغاتی علیاکبر خواب دو گوشوارهی زیبا خواب گهوارهی علیاصغر خواب طفل رباب در رویا خواب خوابیدنم در آغوشت خواب رویایی عمو عبّاس خواب دیدم که خواب میبینم گرم لالایی عمو عبّاس خواب دیدم، سیاه شد دنیا خواب دیدم، پریدم از خوابم خواب خوبم، خراب شد بابا هیچ خیری ندیدم از خوابم هر دو دستم گرفت در مشتاش سر خود بین دستها بردم هرچه کردم نشد؛ فقط میزد سیلی و پشتدست میخوردم دستام از دست او دراوردم که بگیرم به دست، رویم را تو نگو، دست من رها کرده که بگیرد به دست مویم
-
زمینه - ?من که با قدرت ایمان خودم با همه جان خودم با همین گریهی من همهی شهر شده گوشبهفرمان خودم علم، عزّت و ایثار شدم همره خواهر تو با رجزهای دلم من علمدار شدم شد اسیر نفس حیدریام همهی شام خراب خاطرت جمع که من تب دارم پدر خستهی من؛ خاطرت جمع، بخواب این دل تنگم غصّهها دارد گوییا میل کربلا دارد شب تاریکی و بیتابی و من و عمّه؛ عمّه زینب شب تنهایی و جان رسیده بر لب کاش در کربوبلا یا به مقتل یا به خیمه یا کنار علقمه میمردم کاش در کربوبلا یا به نیزه یا به شمشیر یا در آتش مثل فاطمه میمردم بابا! توکه رفتی، من همسفر سرت شدم پابهپای علیاصغرت شدم شب تاریکی و بیتابی و تنهایی، زائر مادرت شدم این دل تنگم غصّهها دارد گوییا میل کربلا دارد غم و داغ کوفه، کوچهبهکوچه زخمزبانها، کشت مرا غارت خیمه، زخم سنانها کشت مرا جسم بیسر، کشت مرا داغ حنجر، کشت مرا یاد خنجر، کشت مرا روی نیلی، کشت مرا ضرب سیلی، کشت مرا خار مغیلان، کشت مرا نالهی طفلان، کشت مرا بغض مانده در گلو، کشت مرا خجلت از روی عمو، کشت مرا گریهی مخفی زینب، کشت مرا خیزران خوردن برلب، کشت مرا خیزران، کشت مرا ساربان، کشت مرا آنقدر رنج اسیری بردم کاش در کربوبلا میمردم این دل تنگم، عقدهها دارد دخترت در این خرابه، کربلا دارد
-
زمینه - میون ازدحام شبیه عمّههام، دارم باهات میام باهات میام ولی با فاصله میگن عقب نمون از قافله میگن گریه نکن؛ کو دل خوش میگن حوصله کن؛ کو حوصله به جز تو، دردمو بگم به کی؟ موهام سفید شدن یکییکی تموم بوسههامو روی نی فرستادم برات یواشکی میگن داری میای؛ بابا سلام! دیگه هرجا بری، منم میام میگن چرا غذا نمیخوری من هیچی نمیخوام؛ تو رو میخوام
تاکنون نظری ثبت نشده است.