ده سالم بود که " بر باد رفته " می خوندم . زندگی قشنگ و پر از لذت و تفریح و شادی و رویای اسکارلت شونزده ساله همیشه مجذوبم می کرد ... همیشه قسمتهای شونزده سالگی اسکارلت رو و قسمت اول کتاب رو بیشتر دوست داشتم . فکر می کردم که وقتی منم شونزده سالم بشه .... واااااااااااااااااااااااای چی می شه ! چقدر مثل اسکارلت بهم خوش می گذره ! چقدر همه چی قشنگ و دوست داشتنی می شه ! چقدر ...
شونزده سالگی ای که از ده ساله بودن رویاشو داشتم امروز تموم شد . به پشت سرم نگاه می کنم .... فقط بغض و غصه و شبای بی قراری و بیتابی و روزمرگیهای کشنده می بینم ، با یه دختر دیوونه غیرعادی که همیشه با بقیه همسن و سالاش فرق داشت ، ولی نه فرق خوب ، فرق بد .....
به دور و برم نگاه می کنم ، هیچی ندارم جز یه دوجین کتاب و دفتر پر از فرمول و عدد ، یه کامپیوتر لعنتی که روز به روز بیشتر توش گم می شم ، و یه دنیای مزخرف باسمه ای که داره منو تو خودش حل می کنه ...
تو آسمون شونزده سالگیم یه ستاره هم نبود ... چرا ، بی انصافی نکنم ، چند تا ستاره قشنگ _ چند تا دوست خوب ...
و یه هدیه تولد خیلی دوست داشتنی که همین چند روز پیش گرفتمش ، یه دل شکسته ....
تموم شد . همش تموم شد . یه سال از زندگیم که می تونست خوب باشه به نکبت ترین شکل ممکن تموم شد ، و من موندم و حوضم ، و امروز ، روز تولدی که ازش بیزارم ...
سهشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۲
دوشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۲
یکشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۲
چه خواب های نغز دل آرا را ،
پنداشتم ،
نقش حقیقتی ست .
چه جامه های فاخر زیبا را
بر قامت بلند تمنا ،
در هاله های رویا ،
بر دوخته
چه شعله های سرکش ،
در باغ های پندار ،
_ افروخته
چه صادقانه و معصوم ،
در شعله های سرکش آن عشق ،
_ سوخته بودم ....
* چقدر من باید بی شعور باشم که از حمید مصدق که شعرهای به اون روشنی و قشنگی هم داره این یکی رو برداشتم آوردم اینجا نوشتم .... ؟!
پنداشتم ،
نقش حقیقتی ست .
چه جامه های فاخر زیبا را
بر قامت بلند تمنا ،
در هاله های رویا ،
بر دوخته
چه شعله های سرکش ،
در باغ های پندار ،
_ افروخته
چه صادقانه و معصوم ،
در شعله های سرکش آن عشق ،
_ سوخته بودم ....
* چقدر من باید بی شعور باشم که از حمید مصدق که شعرهای به اون روشنی و قشنگی هم داره این یکی رو برداشتم آوردم اینجا نوشتم .... ؟!
شنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۲
نشستی به یه جای نامعلوم خیره شدی و در حال جویدن ناخنت مثلا داری فکر می کنی . با همون نگاه گیج ماتی که از دیشب تو چشماته ....
می گه ااا دختر چیکار داری می کنی ؟ ناخن به این قشنگیتو چرا داری داغون می کنی احمق ؟
دستتو میاری پایین . تقصیر من نیست موقع تفکر ! خودبخود دستم میره تو دهنم !
می گه حالا چته ؟
می گم دارم فکر می کنم من که این قدر لجن نبودم ، من که این قدر تهوع آور نبودم ، من که این قدر " نخواستنی " و دوست " نداشتنی " نبودم ، من که این قدر آشغال و نکبت و کثافت نبودم ....
بوسم می کنه و می گه : آخی نازی . ناراحت نباش . بودی ، تازه فهمیدی !!
یهو کف می کنم . جواب به این روشنی و سادگی چرا به فکر خودم نرسید ؟!
می گه ااا دختر چیکار داری می کنی ؟ ناخن به این قشنگیتو چرا داری داغون می کنی احمق ؟
دستتو میاری پایین . تقصیر من نیست موقع تفکر ! خودبخود دستم میره تو دهنم !
می گه حالا چته ؟
می گم دارم فکر می کنم من که این قدر لجن نبودم ، من که این قدر تهوع آور نبودم ، من که این قدر " نخواستنی " و دوست " نداشتنی " نبودم ، من که این قدر آشغال و نکبت و کثافت نبودم ....
بوسم می کنه و می گه : آخی نازی . ناراحت نباش . بودی ، تازه فهمیدی !!
یهو کف می کنم . جواب به این روشنی و سادگی چرا به فکر خودم نرسید ؟!
تو اصلا نمی دونی چه غلطی کردی که باید این جوری تاوانشو پس بدی . نمی دونی چرا مثل موشی که از گربه درمیره ازت فرار می کنه . یعنی من اینقدر بدم ؟! تو کلافه ای . گیجی خسته ای دلتنگی دیوونه ای . بیشتر از هر وقت دیگه به بودنش احتیاج داری و اون نیست . نه که نیست ، نمی خواد باشه . تو اینو می فهمی ، ولی نمی فهمی که آخه چرا ؟!
خب مثل این که کم کم داری می فهمی ! چقدر تایپ کردن با دستهای منجمد شده بی حسی که مثل پر پروانه می لرزند سخته . دندونات بهم می خوره . تنت داره می لرزه . پر از بغضی ولی باید ساکت بمونی ! خودش به قدر کافی عصبی هست ، لازم نیست تو هم بری رو اعصابش . همیشه همین جوری بوده خب ! پس فقط خفه شو . آخه نمی دونم چی شده که بدونم چه طوری باید درستش کنم ... می گه فینیش ! می گه باید بری . می گه فایده ای نداره ... می گه حالش داره بهم می خوره . می گه خراب شدی . می گه دیگه نمی خواد .....بغضت می شکنه . به همین راحتی ؟! مگه دل کندن به همین راحتیه ؟! خب احمق برای دهمین بار : تو که آدم نیستی ! تو که حق خواستن نخواستن نداری . خودش خواسته و خودشم حالا دیگه نمی خواد . توام باید بگی چشم ! این بار دیگه نمی تونم . ترو خدا . التماس می کنی . تو ، توی مغرور ، داری التماسش می کنی . که تنهات نذاره ... که دوستش داری که بدون اون نمی تونی . چیزایی که به هیچ بنی بشری نگفته بودی ! آره درسته که " این غرور خسته رو خیلی وقته برده باد " ولی هنوزم این جوری شکستن خودت پیشش خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییی درد داره ! به جهنم . عجب احمقی هستی !
می شه اون اشک لعنتیت یه لحظه بند بیاد ؟ می شه دستات کمتر بلرزه ؟ می شه این قدر دیوونه نباشی ؟! خب نمی شه دیگه ! اقلا بگو من بی شعور چی کار کردم ؟ فقط همینو بگو . بگو منی که فقط می خواستم دوستش داشته باشم ، حمایتش کنم ، یه فایده ای براش داشته باشم ، عشق بهش بدم و عشق ازش ببینم بدون این که خودم بدونم چه غلطی کردم که این طوری شکستمش ؟! آره می خواستم همه اینها رو بکنم ... ولی فقط و فقط یه چیز براش داشتم : عذاب ! پس چرا نمی رم بمیرم ؟!
فایده ای نداره . راست می گه هیچ فایده ای نداره . گیرم که با این التماسها یه ماه دیگه م نگهش داشتی . فایده ای نداره .... توی کثافت عوضی لجن ! بذار بره . بذار تموم بشه . بذار اصلا " همه چی " تموم بشه ! تو زمین و آسمون دنبال یه ذره عشق می گشتی .... وقتی همونم نتونستی بگیریش ، وقتی همونم نخواست ازت بگیره ، پس بذار همه چی تموم بشه . همه چیزای قشنگ . حتی زندگی شاید ! نه دیگه این قدرم احمق نشو .... بعد از من آسمان آبی ست _ مثل همیشه آبی .... ولی فقط برای تو ! هیچ وقت نخواستی فکر کنی ببینی بعد از تو اصلا آسمونی برای من می مونه یا نه !
گیج گیجی . هیچی نفهمیدی انگار . این همه پرده همه با هم باید کنار می رفتن ؟! اصلا انگاری هیچی رو هنوز هضم نکردی . هیچی از این احمقانه ها رو ! دوای این گیجی فقط آب سرده . چقدر خوبه ! مغز گر گرفته تو خنک می کنه . آره تلفن هم خوبه . شنیدن یه صدای آشنای مهربون که می دونه چقدر درد داری هم خوبه . خیلی خوب ....این قدر که فقط می خوای شر و ور بگی و بگه و بخندی و یادت نیاد . از همه چی دوست داری بشنوی جز .... هیس . درباره ش حرف نزن . نمی خوای یادت بیاد . ولی چه فایده از فرار !؟ می گه بذار تموم بشه . آره خودمم می دونم ، ولی نمی تونم .... خیلی احمقم به خدا !
اصلا نمی فهمی چطوری یه ساعت چرند و پرند می گی ! زیاد حالت بد نیست انگار . به مزخرفات خودت و اون می خندی . ولی اون گوشی لعنتیو که میذاری زمین دوباره غم عالم میریزه تو دلت . دیدی اینایی که تصادف می کنن اولش تو شوکن و زیاد درد ندارن ، بعدش جیغشون میره هوا ؟ ضجه دل توام تازه رفته هوا . دیازپام چقدر خوبه برای این جور وقتا ... آره بگیر بخواب . فقط بخواب و فراموش کن . اگه بشه ! ...." تو .... تو این همه حرفهای منو شنیدی .... دیدی که چی کشیدم ... بازم این کارو با من کردی ؟! " دلت " آتیش " می گیره . کاش اقلا می دونستی چی کار کردی !
چقدر تو امروز پرحرف شدی ! صدای همه تو اتوبوس دراومده که خانوم چقدر حرف می زنین ! از همیشه خندون تری ... و هیچ کس نمی فهمه اگه این همه ور می زنی شاید برای اینه که می خوای یه چیزیو فراموش کنی ... همون چیزی که تا ساکت می شی یادت میاد و بغضت میگیره و اشکت حلقه می زنه . حالا دیگه حتی اشکی هم که اومده دم مشکت و مدام سرازیر می شه هم دیگه سبکت نمی کنه . تو موندی و یه سوال که " اون خدا واقعا خودش رو عادل می دونه ؟! "
خب تمومه دیگه به سلامتی . ایشونو به خیر و تو رو به فاک ! یادت میره . شاید تا چند وقت نگاهت گیج و مات باشه . شاید این بغض لعنتی دو ماه هم بیخ گلوت بمونه منتظر یه تلنگر برای پر کردن چشمات . شاید همیشه جای زخمش بسوزه . ولی خوب می شه . همه چی خوب می شه . همه چی ، و هیچی نمی مونه جز یه جای زخم رو دلت و یه سوال ....
* آره ، اون خنده ها و ریلکس بودنا و شرو ورای پشت گوشی هم همش ادا بود !
خب مثل این که کم کم داری می فهمی ! چقدر تایپ کردن با دستهای منجمد شده بی حسی که مثل پر پروانه می لرزند سخته . دندونات بهم می خوره . تنت داره می لرزه . پر از بغضی ولی باید ساکت بمونی ! خودش به قدر کافی عصبی هست ، لازم نیست تو هم بری رو اعصابش . همیشه همین جوری بوده خب ! پس فقط خفه شو . آخه نمی دونم چی شده که بدونم چه طوری باید درستش کنم ... می گه فینیش ! می گه باید بری . می گه فایده ای نداره ... می گه حالش داره بهم می خوره . می گه خراب شدی . می گه دیگه نمی خواد .....بغضت می شکنه . به همین راحتی ؟! مگه دل کندن به همین راحتیه ؟! خب احمق برای دهمین بار : تو که آدم نیستی ! تو که حق خواستن نخواستن نداری . خودش خواسته و خودشم حالا دیگه نمی خواد . توام باید بگی چشم ! این بار دیگه نمی تونم . ترو خدا . التماس می کنی . تو ، توی مغرور ، داری التماسش می کنی . که تنهات نذاره ... که دوستش داری که بدون اون نمی تونی . چیزایی که به هیچ بنی بشری نگفته بودی ! آره درسته که " این غرور خسته رو خیلی وقته برده باد " ولی هنوزم این جوری شکستن خودت پیشش خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییی درد داره ! به جهنم . عجب احمقی هستی !
می شه اون اشک لعنتیت یه لحظه بند بیاد ؟ می شه دستات کمتر بلرزه ؟ می شه این قدر دیوونه نباشی ؟! خب نمی شه دیگه ! اقلا بگو من بی شعور چی کار کردم ؟ فقط همینو بگو . بگو منی که فقط می خواستم دوستش داشته باشم ، حمایتش کنم ، یه فایده ای براش داشته باشم ، عشق بهش بدم و عشق ازش ببینم بدون این که خودم بدونم چه غلطی کردم که این طوری شکستمش ؟! آره می خواستم همه اینها رو بکنم ... ولی فقط و فقط یه چیز براش داشتم : عذاب ! پس چرا نمی رم بمیرم ؟!
فایده ای نداره . راست می گه هیچ فایده ای نداره . گیرم که با این التماسها یه ماه دیگه م نگهش داشتی . فایده ای نداره .... توی کثافت عوضی لجن ! بذار بره . بذار تموم بشه . بذار اصلا " همه چی " تموم بشه ! تو زمین و آسمون دنبال یه ذره عشق می گشتی .... وقتی همونم نتونستی بگیریش ، وقتی همونم نخواست ازت بگیره ، پس بذار همه چی تموم بشه . همه چیزای قشنگ . حتی زندگی شاید ! نه دیگه این قدرم احمق نشو .... بعد از من آسمان آبی ست _ مثل همیشه آبی .... ولی فقط برای تو ! هیچ وقت نخواستی فکر کنی ببینی بعد از تو اصلا آسمونی برای من می مونه یا نه !
گیج گیجی . هیچی نفهمیدی انگار . این همه پرده همه با هم باید کنار می رفتن ؟! اصلا انگاری هیچی رو هنوز هضم نکردی . هیچی از این احمقانه ها رو ! دوای این گیجی فقط آب سرده . چقدر خوبه ! مغز گر گرفته تو خنک می کنه . آره تلفن هم خوبه . شنیدن یه صدای آشنای مهربون که می دونه چقدر درد داری هم خوبه . خیلی خوب ....این قدر که فقط می خوای شر و ور بگی و بگه و بخندی و یادت نیاد . از همه چی دوست داری بشنوی جز .... هیس . درباره ش حرف نزن . نمی خوای یادت بیاد . ولی چه فایده از فرار !؟ می گه بذار تموم بشه . آره خودمم می دونم ، ولی نمی تونم .... خیلی احمقم به خدا !
اصلا نمی فهمی چطوری یه ساعت چرند و پرند می گی ! زیاد حالت بد نیست انگار . به مزخرفات خودت و اون می خندی . ولی اون گوشی لعنتیو که میذاری زمین دوباره غم عالم میریزه تو دلت . دیدی اینایی که تصادف می کنن اولش تو شوکن و زیاد درد ندارن ، بعدش جیغشون میره هوا ؟ ضجه دل توام تازه رفته هوا . دیازپام چقدر خوبه برای این جور وقتا ... آره بگیر بخواب . فقط بخواب و فراموش کن . اگه بشه ! ...." تو .... تو این همه حرفهای منو شنیدی .... دیدی که چی کشیدم ... بازم این کارو با من کردی ؟! " دلت " آتیش " می گیره . کاش اقلا می دونستی چی کار کردی !
چقدر تو امروز پرحرف شدی ! صدای همه تو اتوبوس دراومده که خانوم چقدر حرف می زنین ! از همیشه خندون تری ... و هیچ کس نمی فهمه اگه این همه ور می زنی شاید برای اینه که می خوای یه چیزیو فراموش کنی ... همون چیزی که تا ساکت می شی یادت میاد و بغضت میگیره و اشکت حلقه می زنه . حالا دیگه حتی اشکی هم که اومده دم مشکت و مدام سرازیر می شه هم دیگه سبکت نمی کنه . تو موندی و یه سوال که " اون خدا واقعا خودش رو عادل می دونه ؟! "
خب تمومه دیگه به سلامتی . ایشونو به خیر و تو رو به فاک ! یادت میره . شاید تا چند وقت نگاهت گیج و مات باشه . شاید این بغض لعنتی دو ماه هم بیخ گلوت بمونه منتظر یه تلنگر برای پر کردن چشمات . شاید همیشه جای زخمش بسوزه . ولی خوب می شه . همه چی خوب می شه . همه چی ، و هیچی نمی مونه جز یه جای زخم رو دلت و یه سوال ....
* آره ، اون خنده ها و ریلکس بودنا و شرو ورای پشت گوشی هم همش ادا بود !
جمعه، مهر ۰۴، ۱۳۸۲
hewph
هی میشینم فکر می کنم ، فکر می کنم ، فکر می کنم ....
می بینم اگه من نبودم چقدر همه چی بهتر بود ا ! اصلا نصفی از این همه مشکل وجود نداشت ! یه عالمه آدم هم کمتر اذیت می شدن ..... کلی ریدمانهای مختلف هم اتفاق نمی افتاد ...
قشنگتر از این اونه که بدون این که بدونی و اصولا روحت خبردار باشه ، صرف " وجود داشتن " ت برینه به همه چیز ! خب بدبخت برو بمیر دیگه وقتی اینقدر نکبتی ! ( اینا رو با خودم بودم کسی به خودش نگیره )
اصلا این پست رو جدی نگیرید . کوفته تر و گیجتر از اونم که بفهمم چی دارم می گم . اصلا هنوز دقیقا نفهمیدم چی شده . این قدر گیجم که اصلا حتی گریه م هم نمیاد یه کم سبک شم . الان فقط یه چیز لازمه : یه بسته صدتایی دیازپام ، با یه لیوان آب و یه رختخواب گرم و نرم ....
* آره خودمم داره حالم از خودم بهم می خوره که این قدر لوسم تقی به توقی می خوره دلم خودکشی می خواد !
هی میشینم فکر می کنم ، فکر می کنم ، فکر می کنم ....
می بینم اگه من نبودم چقدر همه چی بهتر بود ا ! اصلا نصفی از این همه مشکل وجود نداشت ! یه عالمه آدم هم کمتر اذیت می شدن ..... کلی ریدمانهای مختلف هم اتفاق نمی افتاد ...
قشنگتر از این اونه که بدون این که بدونی و اصولا روحت خبردار باشه ، صرف " وجود داشتن " ت برینه به همه چیز ! خب بدبخت برو بمیر دیگه وقتی اینقدر نکبتی ! ( اینا رو با خودم بودم کسی به خودش نگیره )
اصلا این پست رو جدی نگیرید . کوفته تر و گیجتر از اونم که بفهمم چی دارم می گم . اصلا هنوز دقیقا نفهمیدم چی شده . این قدر گیجم که اصلا حتی گریه م هم نمیاد یه کم سبک شم . الان فقط یه چیز لازمه : یه بسته صدتایی دیازپام ، با یه لیوان آب و یه رختخواب گرم و نرم ....
* آره خودمم داره حالم از خودم بهم می خوره که این قدر لوسم تقی به توقی می خوره دلم خودکشی می خواد !
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ....
تو هم این جا مثل یه خر گوگولی رام حرف گوش کن میشینی ، بهت گفت " بیا " میای ، گفت " برو " بر می گردی . خواستت ، هستی ، نخواستت ، مثل یه سایه گم می شی ....
خب تو که دل نداری .... یعنی اجازه نداری داشته باشی اصلا !
هان ؟! دلت تنگ می شه ؟ غلط می کنی احمق ! تو اصلا همچین حقی نداری !
چی ؟ احساساتت جریحه دار می شه ؟ تو اصولا گه می خوری که احساس داشته باشی !
بغض می کنی ؟ به جهنم ! انگار حالا مهمه چهار تا چیکه اشکم از اون چشمای بیریختت بریزه !
دلت می گیره ؟ به چپ و راست سرندیپیتی ! آخه بی شعور چرا نمی خوای بفهمی که تو کل این هیکلتم بره زیر گل برای " هیچ کس " مهم نیست چه برسه به این که دلت اوخ بشه ! به درک خب !
دوستش داری ؟ خب وقتی اون دلش نمی خواد اینو باور کنه برو بمیر لطفا ! وقتی دلش نمی خواد باور کنه قلب کوچیکت کف دستشه ، وقتی نمی خواد بفهمه چقدر عاشقشی ، چه غلطی می تونی بکنی جز اینکه خفه بشی ؟!
اصلا تو خیلی بی جا می کنی این مزخرفاتو می گی ! حرف زدن حق " آدم " هاست ، نه تو عروسک بدبخت بی اراده که فقط ساخته شدی تا ملت هر وقت حوصله شون سر رفت باهات بازی کنن و بعدشم برن تا دفعه بعدی که بازم هوس عروسک بازی به سرشون بزنه ....
چرا حرف مفت دارم می زنم آخه ؟! نه جداْ چرا؟! عروسک مگه می تونه دوست داشته باشه ؟ اونم عروسک عادی که نه ٬ يه عروسک خيمه شب بازی . خوب معلومه که نه ! منم عروسک خيمه شب بازيم که هنوز پشت ويترينم. هر روز از اين پشت زل می زنم که مردم. اونام به من. يه کم سرگرم ميشن و اوقات فراغتشونو پر می کنن ٬ بعد اونا رو به خير و منو هم به Fuck !
خفه دیگه حرف نزن ! تو اصلا حق نداری این احساسات مزخرف مسخره رو داشته باشی چه برسه به بروز دادنشون ! پس خفه شو !
* چشم بازم خفه ميشم....کار من خفه شدنه. تا آخر عمرم خفه می شم اصلا !
چه دختر خوب حرف گوش کن موقع شناسی ....
مگه نه ؟!
* با تشکر از نیلو !
تو هم این جا مثل یه خر گوگولی رام حرف گوش کن میشینی ، بهت گفت " بیا " میای ، گفت " برو " بر می گردی . خواستت ، هستی ، نخواستت ، مثل یه سایه گم می شی ....
خب تو که دل نداری .... یعنی اجازه نداری داشته باشی اصلا !
هان ؟! دلت تنگ می شه ؟ غلط می کنی احمق ! تو اصلا همچین حقی نداری !
چی ؟ احساساتت جریحه دار می شه ؟ تو اصولا گه می خوری که احساس داشته باشی !
بغض می کنی ؟ به جهنم ! انگار حالا مهمه چهار تا چیکه اشکم از اون چشمای بیریختت بریزه !
دلت می گیره ؟ به چپ و راست سرندیپیتی ! آخه بی شعور چرا نمی خوای بفهمی که تو کل این هیکلتم بره زیر گل برای " هیچ کس " مهم نیست چه برسه به این که دلت اوخ بشه ! به درک خب !
دوستش داری ؟ خب وقتی اون دلش نمی خواد اینو باور کنه برو بمیر لطفا ! وقتی دلش نمی خواد باور کنه قلب کوچیکت کف دستشه ، وقتی نمی خواد بفهمه چقدر عاشقشی ، چه غلطی می تونی بکنی جز اینکه خفه بشی ؟!
اصلا تو خیلی بی جا می کنی این مزخرفاتو می گی ! حرف زدن حق " آدم " هاست ، نه تو عروسک بدبخت بی اراده که فقط ساخته شدی تا ملت هر وقت حوصله شون سر رفت باهات بازی کنن و بعدشم برن تا دفعه بعدی که بازم هوس عروسک بازی به سرشون بزنه ....
چرا حرف مفت دارم می زنم آخه ؟! نه جداْ چرا؟! عروسک مگه می تونه دوست داشته باشه ؟ اونم عروسک عادی که نه ٬ يه عروسک خيمه شب بازی . خوب معلومه که نه ! منم عروسک خيمه شب بازيم که هنوز پشت ويترينم. هر روز از اين پشت زل می زنم که مردم. اونام به من. يه کم سرگرم ميشن و اوقات فراغتشونو پر می کنن ٬ بعد اونا رو به خير و منو هم به Fuck !
خفه دیگه حرف نزن ! تو اصلا حق نداری این احساسات مزخرف مسخره رو داشته باشی چه برسه به بروز دادنشون ! پس خفه شو !
* چشم بازم خفه ميشم....کار من خفه شدنه. تا آخر عمرم خفه می شم اصلا !
چه دختر خوب حرف گوش کن موقع شناسی ....
مگه نه ؟!
* با تشکر از نیلو !
دوشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۲
- اینم آخرین شب تابستونی امسال . بیاه ! نود تا شب مثل اینو پای این بی صاب مونده کپیدی و شب تا صبح یا بغض کردی یا حرص خوردی یا گریه کردی یا هیچ کدوم همین جوری گیج و منگ واسه خودت وبگردی کردی و کله صبح هم خسته و خواب زده خوابیدی . چی نصیبت شد؟!
جوابمو بده ...
به دستات نگاه کن ، سه ماه دیگه از عمرت گذشت ، چی داری تو دستت ؟!
* ...
- با توام !
*...
- جواب بده احمق !
* مگه نمی بینی هیچی نمی گم ؟! یعنی هیچی دیگه !
جوابمو بده ...
به دستات نگاه کن ، سه ماه دیگه از عمرت گذشت ، چی داری تو دستت ؟!
* ...
- با توام !
*...
- جواب بده احمق !
* مگه نمی بینی هیچی نمی گم ؟! یعنی هیچی دیگه !
در شب کوچک من ، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهره ویرانیست.....
حقته . می خواستی خودت رو نندازی وسط . می خواستی خودت رو به کسی که دوستت نداره تحمیل نکنی . می خواستی یه کم جلو اون دل خل و چل دیوونه تو بگیری . حقته ! حالا تو بمون و اون شب کوچکت و دلهره ویرانیشو داشته باش و دست آخرم ویران شدنش رو ببین ...
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهره ویرانیست.....
حقته . می خواستی خودت رو نندازی وسط . می خواستی خودت رو به کسی که دوستت نداره تحمیل نکنی . می خواستی یه کم جلو اون دل خل و چل دیوونه تو بگیری . حقته ! حالا تو بمون و اون شب کوچکت و دلهره ویرانیشو داشته باش و دست آخرم ویران شدنش رو ببین ...
بین اینا هر چی بوده تموم شده ....
راستی که عشق این دوره چه بی دووم شده :))
بهش می گم تو مگه نمی گفتی عاشقشی ؟!
می گه آره بودم !!
می گم به همین زودی یادت رفت ؟ مگه می شه آخه ؟!
می گه خب چیکار کنم ، هی لوس می کرد خودشو . بعدشم تازه همچینم خوشگل نبود . هی هم واسه آدم ناز و عشوه می اومد . این آخریا هم که هر وقت زنگ می زدم بهش خودش گوشیو برمی داشت می گفتم من داداششم ، علی مسافرته !
می گم خب شاید بنده خدا راست می گفته . تازه شم اصلا فرض که خودش بوده و الکی گفته مسافرته ، تو که می گفتی عاشقشی که نباید به همین زودی جا بزنی ! می تونستی خرش کنی دوباره بکشیش طرف خودت !
شونه هاشو میندازه بالا و می گه من وقتمو سر کسی که واسم ادا میاد تلف نمی کنم . تازه پریروز با یکی دیگه آشنا شدم خیلی ماهه !! وای نمی دونی چقدر دوسش دارم ! اصلا میمیرم براش !!!!!!
* من زبونم بند اومده ... شما چطور ؟!
راستی که عشق این دوره چه بی دووم شده :))
بهش می گم تو مگه نمی گفتی عاشقشی ؟!
می گه آره بودم !!
می گم به همین زودی یادت رفت ؟ مگه می شه آخه ؟!
می گه خب چیکار کنم ، هی لوس می کرد خودشو . بعدشم تازه همچینم خوشگل نبود . هی هم واسه آدم ناز و عشوه می اومد . این آخریا هم که هر وقت زنگ می زدم بهش خودش گوشیو برمی داشت می گفتم من داداششم ، علی مسافرته !
می گم خب شاید بنده خدا راست می گفته . تازه شم اصلا فرض که خودش بوده و الکی گفته مسافرته ، تو که می گفتی عاشقشی که نباید به همین زودی جا بزنی ! می تونستی خرش کنی دوباره بکشیش طرف خودت !
شونه هاشو میندازه بالا و می گه من وقتمو سر کسی که واسم ادا میاد تلف نمی کنم . تازه پریروز با یکی دیگه آشنا شدم خیلی ماهه !! وای نمی دونی چقدر دوسش دارم ! اصلا میمیرم براش !!!!!!
* من زبونم بند اومده ... شما چطور ؟!
دخترک 17 سالشه . متولد 65 . ولی هر کی ببیندش عمرا از بیست کمتر فکر نمی کنه باشه . یه چیز خفنیه از نظر زیبایی. وقتی می گم خفن یعنی خوشگلترین موجود زنده ای که به عمرم دیده م ! اگه یه جای دیگه بود جز ایران می تونست یه سوپرمدل باشه . قد صد و هشتاد تقریبا با هیکلی که من که دخترم می بینمش نیم ساعت کف می کنم ! چشمهای سبز تیره با بینی یونانی و پوست زیتونی روشن و موهای بلند بلوطی و یه جذابیت عجیب که نمی دونم از کجا آورده ! یه جورایی یه مجسمه کامل زیبایی بدون هیچ عیب و ایرادی ، که دوست داری ده ساعت فقط بشینی نگاهش کنی . فقط ....
حیف که تو اون سرش یه ذره م مغز نیست ...
مهمترین چیزی که تو عمرش بهش فکر کرده مارک کفش و کیفه . کتابی رو که داده بودم دستش یه صفحه شم حوصله نکرد بخونه ولی از صد و پنجاه متری مارک هر کفشی رو شناسایی می کنه ! عظیمترین دغدغه زندگیش خراب نشدن کفشهای Dr K ش و صاف موندن شکمش و سیخ سیخ حالت گرفتن چتری هاشه ...
پریروز خواهرم اومد خونه و گفت خاک بر سرت ! سروناز داره شوهر می کنه ، تو همسن اونی یه دوست پسرم نداری !!!!
می گم :O چطوری حالا ؟
پسره تو مغازه ش دیدتش و از قرار معلوم صد دل عاشقش شده . سه روز نکشیده که مامانش زنگ زده خونه شون واسه خواستگاری . سرونازم بی میل نیست فقط می گه من سنم کمه ( شکر که این قدر فهم داره ! ) حالا بازم معلوم نیست ، شاید قبول کنه . یعنی احتمالا می کنه چون طرف موقعیتش خیلی خوبه !
می گم خب مگه چیکاره ست ؟
می گه دیپلمه ست ( خب البته شعور و درک مهمه نه تحصیلات ....) ولی یه مغازه بزرگ کریستال فروشی داره خونه و ماشین و زندگی و خلاصه خفن مایه داره ... تو محل خودشونم هست و دیده شناخته ست . خیلی هم خوشگل و خوش تیپه و سرونازم واسه همین بدش نمیاد ! باباشم موافقه می گه زودتر ازدواج کنه بهتره ، چون بر و رو داره می ترسم همین جوری ولش کنم تو جامعه !!!
hewph.....
به سه نفر از کسانی که آینده این ازدواج احتمالی را به بهترین شکل به تصویر _ قلم _ هر چی بکشند به قید قرعه جایزه داده خواهد شد !!
* تا حالا فکر می کردم اونایی که میگن اکثریت قریب به اتفاق جوونهای ما یه ذره عقل و شعور هم ندارن همشون زر می زنن ، ولی الان رسما به حرفشون ایمان آوردم !
** به نظر شما عجیبه که ایران از نظر طلاق رتبه چهارم رو در دنیا داشته باشه ؟!
*** حالا بی خیال همه ایرادهای این ازدواج ، یکی به این دختره بیاد بگه حیف پسربازیای دوران مجردی و هیجده و نوزده و بیست و بقیه ش ! نیست که می خوای شوهر کنی ؟!
****راستی یادم رفت بگم این خانواده نه بی سوادند نه بی فرهنگ نه عصر حجری نه هیچ چیز دیگه .... کلی هم با کلاس و پدر و مادر تحصیلکرده و از خانواده های اصیل قدیمی و طبقه فرهیخته ! جامعه اند خیر سرشون !! وای به روز طبقه بی فرهنگ ....
حیف که تو اون سرش یه ذره م مغز نیست ...
مهمترین چیزی که تو عمرش بهش فکر کرده مارک کفش و کیفه . کتابی رو که داده بودم دستش یه صفحه شم حوصله نکرد بخونه ولی از صد و پنجاه متری مارک هر کفشی رو شناسایی می کنه ! عظیمترین دغدغه زندگیش خراب نشدن کفشهای Dr K ش و صاف موندن شکمش و سیخ سیخ حالت گرفتن چتری هاشه ...
پریروز خواهرم اومد خونه و گفت خاک بر سرت ! سروناز داره شوهر می کنه ، تو همسن اونی یه دوست پسرم نداری !!!!
می گم :O چطوری حالا ؟
پسره تو مغازه ش دیدتش و از قرار معلوم صد دل عاشقش شده . سه روز نکشیده که مامانش زنگ زده خونه شون واسه خواستگاری . سرونازم بی میل نیست فقط می گه من سنم کمه ( شکر که این قدر فهم داره ! ) حالا بازم معلوم نیست ، شاید قبول کنه . یعنی احتمالا می کنه چون طرف موقعیتش خیلی خوبه !
می گم خب مگه چیکاره ست ؟
می گه دیپلمه ست ( خب البته شعور و درک مهمه نه تحصیلات ....) ولی یه مغازه بزرگ کریستال فروشی داره خونه و ماشین و زندگی و خلاصه خفن مایه داره ... تو محل خودشونم هست و دیده شناخته ست . خیلی هم خوشگل و خوش تیپه و سرونازم واسه همین بدش نمیاد ! باباشم موافقه می گه زودتر ازدواج کنه بهتره ، چون بر و رو داره می ترسم همین جوری ولش کنم تو جامعه !!!
hewph.....
به سه نفر از کسانی که آینده این ازدواج احتمالی را به بهترین شکل به تصویر _ قلم _ هر چی بکشند به قید قرعه جایزه داده خواهد شد !!
* تا حالا فکر می کردم اونایی که میگن اکثریت قریب به اتفاق جوونهای ما یه ذره عقل و شعور هم ندارن همشون زر می زنن ، ولی الان رسما به حرفشون ایمان آوردم !
** به نظر شما عجیبه که ایران از نظر طلاق رتبه چهارم رو در دنیا داشته باشه ؟!
*** حالا بی خیال همه ایرادهای این ازدواج ، یکی به این دختره بیاد بگه حیف پسربازیای دوران مجردی و هیجده و نوزده و بیست و بقیه ش ! نیست که می خوای شوهر کنی ؟!
****راستی یادم رفت بگم این خانواده نه بی سوادند نه بی فرهنگ نه عصر حجری نه هیچ چیز دیگه .... کلی هم با کلاس و پدر و مادر تحصیلکرده و از خانواده های اصیل قدیمی و طبقه فرهیخته ! جامعه اند خیر سرشون !! وای به روز طبقه بی فرهنگ ....
یکشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۲
بعد چندماه نگاه می کنی ، می بینی هنوزم سر همون جایی وایسادی که اون موقع بودی .... تو دلت یه چیز داغ که بد جوری هم می سوزونه منفجر نمی شه ؟
چرا این قدر زود برای همه تکراری و خسته کننده می شی ؟
چرا علاقه مردم بهت اینقدر زود کمرنگ می شه ؟
چرا هیچ کس نمی تونه همیشه دوستت داشته باشه _ حتی یه کم ؟
چرا وقتی یه نفرو دوست داری به سرعت از رفتارت می فهمه اما اگه از یکی متنفر باشی عمرا متوجه نمی شه ؟
چرا وقتی تنها می شی دلت می گیره و دستات یخ می کنه ؟
چرا همه اینقدر بی معرفتن ؟
چرا سر دوراهی تنهات می ذارن؟
چرا اینقدر زود ازت سیر می شن ؟
چرا فردای روزی که بهت می گن دوستت دارن نگاهتم نمی کنن ؟
چرا احساس می کنن هر وقت دلشون بخواد می تونن بیان سراغت و با روی باز و مهربونت روبرو بشن ولی خودشون هیچ وقت نباید بیان بپرسن هی فلانی زنده ای؟!
چرا دلت اینقدر کوچیکه و اینقدر زود می شکنه ؟
چرا اون نقاب مسخره ت هیچ وقت به روی خودشم نمیاره که دلت شکسته ؟
چرا غصه هات مال خودته شادی هات مال دیگرون ؟
چرا اینقدر تلخی ؟
چرا همیشه ته ته چشمات انگار یه قطره اشک داره می رقصه ؟
چرا اینقدر احمقی ؟
چرا روزای باارزشی رو که برنمی گردن اینقدر غمگین سر می کنی ؟
چرا نمی تونی شاد باشی ؟
چرا همیشه خنده هات صدای گریه داره ؟
چرا فقط وقتی می تونی شاد باشی که تو دیگران حل شده ی ؟
چرا اونقدر خودتو گم کردی که تو آینه نگاه می کنی خودتو نمی شناسی؟
چرا همش احساس می کنی همه چی خواب و رویاست ؟
چرا _ دیوونه ! چرا با زندگیت اینطور می کنی ؟
چرا غصه می خوری بی دلیل ؟
چرا بغض می کنی بدون اینکه اشک بریزی ؟
چرا از تنهایی غر می زنی وقتی دو ماه بیشتر نمی تونی یه آدم رو تحمل کنی ؟
چرا وقتی خودت از خودت متنفری توقع داری بقیه دوستت داشته باشن ؟
اصلا دیوونه ! کی بهت گفته دنیا پر عشقه که توقع داری یه کمش هم به تو برسه ؟
چرا برای این چرا ها جوابی پیدا نمی کنی ؟
چرا وقتی دستتو می بری طرف صورتت بی اختیار به خودت چنگ می زنی ؟ مگه سادیسم داری ؟
دیوونه ! مگه روانی ای که همچین می کنی ؟
چرا هی به خودت چشم غره میری ؟
ابله ! هیچ می دونی چی داری به روز خودت میاری ؟
الاغ ! اصلا چرا نمی میری همه از دستت خلاص شن ؟
چرا ؟ چرا ؟ چرا؟
چرا این قدر زود برای همه تکراری و خسته کننده می شی ؟
چرا علاقه مردم بهت اینقدر زود کمرنگ می شه ؟
چرا هیچ کس نمی تونه همیشه دوستت داشته باشه _ حتی یه کم ؟
چرا وقتی یه نفرو دوست داری به سرعت از رفتارت می فهمه اما اگه از یکی متنفر باشی عمرا متوجه نمی شه ؟
چرا وقتی تنها می شی دلت می گیره و دستات یخ می کنه ؟
چرا همه اینقدر بی معرفتن ؟
چرا سر دوراهی تنهات می ذارن؟
چرا اینقدر زود ازت سیر می شن ؟
چرا فردای روزی که بهت می گن دوستت دارن نگاهتم نمی کنن ؟
چرا احساس می کنن هر وقت دلشون بخواد می تونن بیان سراغت و با روی باز و مهربونت روبرو بشن ولی خودشون هیچ وقت نباید بیان بپرسن هی فلانی زنده ای؟!
چرا دلت اینقدر کوچیکه و اینقدر زود می شکنه ؟
چرا اون نقاب مسخره ت هیچ وقت به روی خودشم نمیاره که دلت شکسته ؟
چرا غصه هات مال خودته شادی هات مال دیگرون ؟
چرا اینقدر تلخی ؟
چرا همیشه ته ته چشمات انگار یه قطره اشک داره می رقصه ؟
چرا اینقدر احمقی ؟
چرا روزای باارزشی رو که برنمی گردن اینقدر غمگین سر می کنی ؟
چرا نمی تونی شاد باشی ؟
چرا همیشه خنده هات صدای گریه داره ؟
چرا فقط وقتی می تونی شاد باشی که تو دیگران حل شده ی ؟
چرا اونقدر خودتو گم کردی که تو آینه نگاه می کنی خودتو نمی شناسی؟
چرا همش احساس می کنی همه چی خواب و رویاست ؟
چرا _ دیوونه ! چرا با زندگیت اینطور می کنی ؟
چرا غصه می خوری بی دلیل ؟
چرا بغض می کنی بدون اینکه اشک بریزی ؟
چرا از تنهایی غر می زنی وقتی دو ماه بیشتر نمی تونی یه آدم رو تحمل کنی ؟
چرا وقتی خودت از خودت متنفری توقع داری بقیه دوستت داشته باشن ؟
اصلا دیوونه ! کی بهت گفته دنیا پر عشقه که توقع داری یه کمش هم به تو برسه ؟
چرا برای این چرا ها جوابی پیدا نمی کنی ؟
چرا وقتی دستتو می بری طرف صورتت بی اختیار به خودت چنگ می زنی ؟ مگه سادیسم داری ؟
دیوونه ! مگه روانی ای که همچین می کنی ؟
چرا هی به خودت چشم غره میری ؟
ابله ! هیچ می دونی چی داری به روز خودت میاری ؟
الاغ ! اصلا چرا نمی میری همه از دستت خلاص شن ؟
چرا ؟ چرا ؟ چرا؟
شنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۲
نه شیمیدانه ، نه فیزیکدان ، نه نابغه هندسه و ریاضی بوده نه شاعر و نویسنده بزرگی ، اسم کامپیوتر رو هم احتمالا نشنیده بوده ، تاریخدان هم نبوده ، زبان انگلیسی هم شک دارم چیزی سرش می شده ، پیامبر و امام الهی و هیچ کوفت دیگه ای هم نیست ، پس برای چی عکس مسخره شو اول همه کتابای شیمی و فیزیک و زیان و هندسه و ریاضی و کامپیوتر و ادبیات و کوفت و زهرمار گذاشتن ؟!
* و من چرا این قدر حرصم دراومده بود و با کی لج کرده بودم که برداشتم عکسشو از اول همه کتابام بریدم ؟!
** وسط سال اگه معلم بینش عزیز که همشم عادت داره کتاب منو بگیره از روش درس بده بگه شما چرا عکس امام ره !! رو نداری اول کتابت چی بگم بهش ؟!
* و من چرا این قدر حرصم دراومده بود و با کی لج کرده بودم که برداشتم عکسشو از اول همه کتابام بریدم ؟!
** وسط سال اگه معلم بینش عزیز که همشم عادت داره کتاب منو بگیره از روش درس بده بگه شما چرا عکس امام ره !! رو نداری اول کتابت چی بگم بهش ؟!
جمعه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۲
مرده شور این آمریکاییهای بی تربیت بی فرهنگ بی ادب رو ببره با این فیلمهاشون که همش پر از فحشهای بی ناموسی و آب نکشیده ست . آخه خداییش وقتی یه بچه ده ساله که تازه یه کم انگلیسی دست و پا شکسته یاد گرفته از من می پرسه asshole یا mother fucker یعنی چی ، من چی باید بهش بگم ؟! تازه این فحشها رو تو یه فیلم کاملا مجاز و ساده ( مثلا یه فیلم پلیسی ) شنیده . وقتی اون یکی میاد میگه یا بگو fuck you یعنی چی یا از بابا می پرسم ، و هر چیم زور می زنی قانعش کنی که معنی ش می شه مثلا " مرده شورتو ببرن " یا " لعنتی " گول نمی خوره ، آدم چه گلی باید به سرش بگیره ؟!
آخه عزیزای من ، قربونتون برم ، عصبانی هم میشید میخواید بهمدیگه فحش بدید مثل ما ایرانیای متمدن بگید مثلا donkey یا zebra یا چه میدونم اسم دو تا حیوون ! به مادر و خواهر و پایین تنه همدیگه چیکار دارید آخه !!!
یه دوست ابلهی پیشنهاد کرد که بهشون بگو مثلا fuck you معنیش می شه یه چیزی تو مایه های احمق الاغ !
خب حالا تصور کنید به یه بچه این حرف رو می زنید ، اونم میره سر کلاس ، یهو هوس می کنه به دوستش ( اونم وقتی معلم پیششون وایساده ) بگه احمق الاغ !!! ( الان قیافه من شبیه اون اسمایلی بنفش یاهو شده که دو تا شاخ داره ! )
نه خداییش تصور کن ببین چی می شه !
* من اصلا و ابدا بی تربیت نیستما ! ( اینو تا حالا از هزار راه مختلف اثبات کرده م !! )
** بفرما ! امروز با خواهر کوچیکه داشتیم گفتمان ( ! ) می کردیم قاط زد برگشت گفت son of the bitch !!!!!!
*** این قدر من پاستوریزه ( بخونید پپه) تشریف دارم که این فحشه رو غلط نوشته بودم !!
آخه عزیزای من ، قربونتون برم ، عصبانی هم میشید میخواید بهمدیگه فحش بدید مثل ما ایرانیای متمدن بگید مثلا donkey یا zebra یا چه میدونم اسم دو تا حیوون ! به مادر و خواهر و پایین تنه همدیگه چیکار دارید آخه !!!
یه دوست ابلهی پیشنهاد کرد که بهشون بگو مثلا fuck you معنیش می شه یه چیزی تو مایه های احمق الاغ !
خب حالا تصور کنید به یه بچه این حرف رو می زنید ، اونم میره سر کلاس ، یهو هوس می کنه به دوستش ( اونم وقتی معلم پیششون وایساده ) بگه احمق الاغ !!! ( الان قیافه من شبیه اون اسمایلی بنفش یاهو شده که دو تا شاخ داره ! )
نه خداییش تصور کن ببین چی می شه !
* من اصلا و ابدا بی تربیت نیستما ! ( اینو تا حالا از هزار راه مختلف اثبات کرده م !! )
** بفرما ! امروز با خواهر کوچیکه داشتیم گفتمان ( ! ) می کردیم قاط زد برگشت گفت son of the bitch !!!!!!
*** این قدر من پاستوریزه ( بخونید پپه) تشریف دارم که این فحشه رو غلط نوشته بودم !!
هی می گم ما خیلی بدبختیم ، هی می گن نیستین ...
بیاه ! اینم شده زندگی ما که صبح تا شب بکپیم پای این صاب مرده شبم آنلاین شیم با هزار ذوق و شوق ، نگاهمونم به یه مسنجر کوفتی و چار تا وبلاگ کوفتی تر باشه که اگه آپدیت شده باشه و مسنجره هم چند تا صورت خندون زرد داشته باشه خوشحال میشی ، اگرم نه که فییییییییییییییییییییییییشت ! می خوره تو پرت و پنچر میشی و باید مثل خر بشینی دو ساعت وبگردی کنی بعدشم حوصله ت سر بره و بگیری بکپی تو رختخواب زور بزنی خوابت ببره تا یادت بره چه زندگی مزخرفی داری !!
ببینم بازم کسی می خواد بگه ما جوونهای این دوره و زمونه الکی غر می زنیم و خوشبختیم و نک و ناله هامون از سر ناشکریه ؟!
* بابا هی اون مسنجر بدبخت رو ریلاگین نکن ! احمق کسی آن نیست دیگه !
بیاه ! اینم شده زندگی ما که صبح تا شب بکپیم پای این صاب مرده شبم آنلاین شیم با هزار ذوق و شوق ، نگاهمونم به یه مسنجر کوفتی و چار تا وبلاگ کوفتی تر باشه که اگه آپدیت شده باشه و مسنجره هم چند تا صورت خندون زرد داشته باشه خوشحال میشی ، اگرم نه که فییییییییییییییییییییییییشت ! می خوره تو پرت و پنچر میشی و باید مثل خر بشینی دو ساعت وبگردی کنی بعدشم حوصله ت سر بره و بگیری بکپی تو رختخواب زور بزنی خوابت ببره تا یادت بره چه زندگی مزخرفی داری !!
ببینم بازم کسی می خواد بگه ما جوونهای این دوره و زمونه الکی غر می زنیم و خوشبختیم و نک و ناله هامون از سر ناشکریه ؟!
* بابا هی اون مسنجر بدبخت رو ریلاگین نکن ! احمق کسی آن نیست دیگه !
سهشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۲
به همه روسپیان عزیز توصیه اکید می کنم جهت کار ! بین ساعت یک تا سه ظهر تشریف ببرند بیرون ، چون تقاضا بشدت زیاده !! من موقع برگشتن از کلاس با مانتو و مقنعه و بدون آرایش و قیافه ای که داد می زد بچه دبیرستانی ام و تازه از خستگی یه فرمی شده بود که خودمم رغبت نمی کردم خودمو نگاه کنم :)) در طول ششصد متر پیاده روی با دوهزار و شونصد و نود و سه تا ماشین برخورد کردم که همشون بشدت در انجام امور خیر !! اصرار داشتند ! از بوق و ترمز و التماس و تروخدا سوار شو بگیر برو تا قیمت پرسیدن !!!!! ( X-( مرتیکه های { ... } {..........} ! )
* یه آمار بگیرید ببینید تعداد زنهای فاحشه بیشتره یا مردهای این جوری ؟! اون وقت بازم بگید زنهای هرزه جامعه رو به فساد می کشند !!
* یه آمار بگیرید ببینید تعداد زنهای فاحشه بیشتره یا مردهای این جوری ؟! اون وقت بازم بگید زنهای هرزه جامعه رو به فساد می کشند !!
اسپیکر من دقیقا دم پنجره ست و پشت پنجره م هم یه یاکریم لونه ساخته برای خودش . هر آهنگی هم من میذاشتم حتی اگه صداشم بلند بود این اصلا نمی ترسید و به روی خودشم نمیاورد . ولی از وقتی متالیکا گوش میدم طفلک لونه شو ول کرده رفته :)) دو هفته ای هم هست این طرفا پیداش نشده . امروز بعد از دو هفته بالاخره سر و کله ش پیدا شد و یه بیست دقیقه ای دوروبر لونه ش چرخید و پرید ، ولی به محض اینکه من Fade To Black رو گذاشتم پرید رفت !
* فکر کنم این دقیقا همون چیزیه که هتفیلد می خواد ، نه ؟ ;)
* فکر کنم این دقیقا همون چیزیه که هتفیلد می خواد ، نه ؟ ;)
دوشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۲
میام یه کم پیشت دردل کنم سبک شم ... نا سلامتی خدایی دیگه ! اقلا غرغرامو که میتونم پیشت بکنم !
می گم : چرا من باید این قدر اذیت بشم ؟
یه صداهه که نمی دونم صدای عقل خودمه یا صدای تو می گه : خفه لطفا . سالم و سرحال و خانواده خوب و تو جنگ و زلزله و هیچ کوفتی هم نیستی و مشکل خاصی هم که نداری . پس ببند اون دهنو ! هزار نفر هستن نون شبشونو ندارن بخورن یا همش تو جنگ و قحطی و مصیبتن یا هزار جور مرض دارن !
می گم خب مگه اذیت فقط جسمی می تونه باشه ؟ عذاب روحی نداریم ؟!
صداهه می گه مجددا ببند دهنو . N میلیون نفر هزار دفعه وضعشون بدتر از توئه . نه کسیت مرده نه دیوونه ای ( مطمئنی ؟! ) نه مریضی روانی داری نه هیچی . کی می خوای دست از این ناشکریا برداری ؟
می گم خب باشه هر چی تو میگی . ولی بالاخره کم یا زیاد ، ناشکری یا هر چی ، دارم اذیت می شم . just tell me why ?!
میگه why not ?!
حرف حساب جواب داره ؟ آیا ؟
* نمی دونم صداهه تو بودی یا کس دیگه ، ولی اگه تو بودی که پس دیگه لطفا نگو من مهربونم و الم و بلم !!
می گم : چرا من باید این قدر اذیت بشم ؟
یه صداهه که نمی دونم صدای عقل خودمه یا صدای تو می گه : خفه لطفا . سالم و سرحال و خانواده خوب و تو جنگ و زلزله و هیچ کوفتی هم نیستی و مشکل خاصی هم که نداری . پس ببند اون دهنو ! هزار نفر هستن نون شبشونو ندارن بخورن یا همش تو جنگ و قحطی و مصیبتن یا هزار جور مرض دارن !
می گم خب مگه اذیت فقط جسمی می تونه باشه ؟ عذاب روحی نداریم ؟!
صداهه می گه مجددا ببند دهنو . N میلیون نفر هزار دفعه وضعشون بدتر از توئه . نه کسیت مرده نه دیوونه ای ( مطمئنی ؟! ) نه مریضی روانی داری نه هیچی . کی می خوای دست از این ناشکریا برداری ؟
می گم خب باشه هر چی تو میگی . ولی بالاخره کم یا زیاد ، ناشکری یا هر چی ، دارم اذیت می شم . just tell me why ?!
میگه why not ?!
حرف حساب جواب داره ؟ آیا ؟
* نمی دونم صداهه تو بودی یا کس دیگه ، ولی اگه تو بودی که پس دیگه لطفا نگو من مهربونم و الم و بلم !!
یکشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۲
عزيزم، وقتي بهت مي گم: حالم خوب نيست ... اوخ شدم ...سرم درد مي کنه .. گلوم مي سوزه ....آيييييييي
(بهم نگو): اا قرص مي خواي برات بيارم ... براي گلوت شير گرم مي خواي و ....
به جاي اين حرف هاي بيخودي ! بغلم کن ... نازم کن ... بگو : چيزي نيست ... خوب مي شي .. من اينجام ...................
بعد من خوب مي شم ...... قول مي دم!
ولی تو چی ؟ تو هم خوب می شی عزیزدلم ؟!
این جور که پیداست ، نه ....
(بهم نگو): اا قرص مي خواي برات بيارم ... براي گلوت شير گرم مي خواي و ....
به جاي اين حرف هاي بيخودي ! بغلم کن ... نازم کن ... بگو : چيزي نيست ... خوب مي شي .. من اينجام ...................
بعد من خوب مي شم ...... قول مي دم!
ولی تو چی ؟ تو هم خوب می شی عزیزدلم ؟!
این جور که پیداست ، نه ....
شنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۲
هاها....
دنبالش بگردین . مثل دیوونه ها دنبالش بگردین . همه جا . تو هر سوراخی . تو آسمونا دنبالش بگردین . از هر راه مزخرف مسخره ای به خودتون ثابتش کنین ، درخت زیباست ... پس خدا هست ! تو یه خونه سنگی دنبالش بگردین . با اون ذهن عقب مونده احمقتون بذارینش تو هزار لفاف و پرده و پشت هزار سد و مانع . ازش برای خودتون یه دیو بسازین که فقط دنبال آمار گناهاتونه تا عذابتون بده . این قدر دنبالش بگردین و پیداش نکنین که جونتون در بیاد . منو متهم کنین به نداشتنش . به نشناختنش . به غریبه بودن باهاش . به کفر . به سیاهی . به هر چی که دلتون می خواد ....
من از این بالا به همتون پوزخند می زنم ...
چیزی که شما مثل دیوونه ها دنبالش می گردین و پیداش نمی کنین تو قلب منه ...
آهای ! من از همه شما احمقا بهش نزدیکترم ....
چون خدای من تو قلب منه ....
* سه روز بعد : بازم اشتباه کردم ..... هنوز خیلی خیلی ازش دورم .... اصلا گمش کردم ....
** ولی قطعا از خیلی از این احمقا بهش نزدیکترم !
دنبالش بگردین . مثل دیوونه ها دنبالش بگردین . همه جا . تو هر سوراخی . تو آسمونا دنبالش بگردین . از هر راه مزخرف مسخره ای به خودتون ثابتش کنین ، درخت زیباست ... پس خدا هست ! تو یه خونه سنگی دنبالش بگردین . با اون ذهن عقب مونده احمقتون بذارینش تو هزار لفاف و پرده و پشت هزار سد و مانع . ازش برای خودتون یه دیو بسازین که فقط دنبال آمار گناهاتونه تا عذابتون بده . این قدر دنبالش بگردین و پیداش نکنین که جونتون در بیاد . منو متهم کنین به نداشتنش . به نشناختنش . به غریبه بودن باهاش . به کفر . به سیاهی . به هر چی که دلتون می خواد ....
من از این بالا به همتون پوزخند می زنم ...
چیزی که شما مثل دیوونه ها دنبالش می گردین و پیداش نمی کنین تو قلب منه ...
آهای ! من از همه شما احمقا بهش نزدیکترم ....
چون خدای من تو قلب منه ....
* سه روز بعد : بازم اشتباه کردم ..... هنوز خیلی خیلی ازش دورم .... اصلا گمش کردم ....
** ولی قطعا از خیلی از این احمقا بهش نزدیکترم !
آقا قبول کن که حق داشتم وقتی دو ساعت وقتمو برای دیدن American Beauty گذاشتم و آخرش جز دو تا جمله
this country is going straight to hell
با
you cannot count on any one except yourself
هیچ چیز درست حسابیی توش وجود نداشت ، هر چی فحش بلدم بکشم به هفت جد و آباد نویسنده سناریو ، حق نداشتم ؟!
* یه چیز بامزه دیگه هم داشت که دختره داشت به دوستش می گفت ! whatever you do , please , please don't fuck my Dad بعد دوستش خیلی ریلکس گفت !? why not
this country is going straight to hell
با
you cannot count on any one except yourself
هیچ چیز درست حسابیی توش وجود نداشت ، هر چی فحش بلدم بکشم به هفت جد و آباد نویسنده سناریو ، حق نداشتم ؟!
* یه چیز بامزه دیگه هم داشت که دختره داشت به دوستش می گفت ! whatever you do , please , please don't fuck my Dad بعد دوستش خیلی ریلکس گفت !? why not
پنجشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۲
دو ساعته این زنه که نمی دونم کیه و دلش خیلی خوشه نشسته اونجا ( کجا ؟! ) واسه خودش با اون صدای مزخرف هی می گه
silver son , he's the one , the one we all talked about
silver son , he's the one , the one we all dreamed about
برو گم شو بابا ! *** **** **** **
He is *** *** *** !
* آره می دونم این سانسورها خیلی اعصاب خرد کنه ، ولی اینم اگه می نوشتم یه کم محشر کبری به پا می شد که حسش نیست اصلا الان ....
silver son , he's the one , the one we all talked about
silver son , he's the one , the one we all dreamed about
برو گم شو بابا ! *** **** **** **
He is *** *** *** !
* آره می دونم این سانسورها خیلی اعصاب خرد کنه ، ولی اینم اگه می نوشتم یه کم محشر کبری به پا می شد که حسش نیست اصلا الان ....
دوکلمه حرف حساب !!
ببین عزیزم ، خوشبختانه یا متاسفانه من یه دخترم ، رفتارهای پر از تناقض هم بخشی از جنسیت منه . یعنی نه من ، همه دخترها این طوریند و رفتارهاشون و حرفاشون و کاراشون و احساساتشون ضد و نقیضه . حالا اگه می خوای که بخواه . اگه نمی خوای که یه کم فشار بیار که بخوای ....
اگر فشار هم تاثیر نکرد دیگه متاسفم هیچ راهی برات نمی مونه جز اینکه بری gay بشی !!!
ببین عزیزم ، خوشبختانه یا متاسفانه من یه دخترم ، رفتارهای پر از تناقض هم بخشی از جنسیت منه . یعنی نه من ، همه دخترها این طوریند و رفتارهاشون و حرفاشون و کاراشون و احساساتشون ضد و نقیضه . حالا اگه می خوای که بخواه . اگه نمی خوای که یه کم فشار بیار که بخوای ....
اگر فشار هم تاثیر نکرد دیگه متاسفم هیچ راهی برات نمی مونه جز اینکه بری gay بشی !!!
چهارشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۲
بچه ها نیوبوتوی پیر را دوره می کردند و او غرغر کنان می گفت " بیایید برایتان قصه بگویم " و بچه ها یک صدا دم می گرفتند که " خواهش می کنیم بگویید " و از شوق و هیجان در هم لول می خوردند ؛ و او داستانش را مثل همه قصه گوهای مندینکا آغاز می کرد :
« در فلان زمان در فلان دهکده فلان کس زندگی می کرد ... و این بار داستان درباره پسرکی بود که بارانهای عمرش کم و بیش به اندازه همین بچه ها بود . پسربچه روزی به کنار رود رفت و تمساحی را دید که درون توری به دام افتاده است . تمساح ناله کنان گفت : « به من کمک کن ! »
پسرک فریاد کشید : « تو مرا خواهی کشت ! »
تمساح گفت : « نه ! نزدیکتر بیا ! »
پسربچه به تمساح نزدیک شد ، اما ناگهان تمساح دهان گنده اش را باز کرد و او را به دندان گرفت . پسربچه فریاد زد : « خوبی مرا این طور پاداش می دهی _ با بدی ؟! »
تمساح از گوشه دهان گفت : « البته . راه و رسم دنیا همین است . »
پسرک قبول نکرد . پس تمساح پذیرفت که از سه رهگذر بپرسند و آنوقت او را قورت بدهد . اولین رهگذر خر پیری بود .
وقتی پسرک عقیده او را پرسید ، خر گفت : « حالا که من پیر شده ام و دیگر نمی توانم کار کنم ، ارباب مرا بیرون کرده است تا به چنگ پلنگان بیفتم ! »
تمساح گفت : « دیدی ؟ » بعدی اسب پیری بود که همان عقیده را داشت . تمساح دوباره گفت : « دیدی ؟ »
آنوقت خرگوش تپلی از راه رسید و گفت : « من باید ببینم از اول چه شده تا آن وقت بتوانم عقیده ام را بگویم . »
تمساح با اوقات تلخی غرولندی کرد و دهانش را باز کرد تا جریان را بگوید ، اما پسرک به یک جست بیرون پرید و خودش را نجات داد و کنار رودخانه ایستاد .
خرگوش از پسرک پرسید : « گوشت تمساح دوست داری ؟ » پسرک پاسخ داد : « بله » خرگوش پرسید : « پدر و مادرت هم دوست دارند ؟» « بله » خرگوش گفت : « خب ، پس این تمساح اینجا برای دیگ شما حاضر و آماده است . » پسرک تند دوید و با مردان دهکده باز گشت و آنها به او کمک کردند و تمساح را کشتند . اما یک سگ " وولو " هم آورده بودند که سر در پی خرگوش گذاشت و او را گرفت و درید . »
نیوبوتو به بچه ها گفت : « پس حق با تمساح بود . راه و رسم دنیا این است که جواب خوبی بیشتر وقتها بدی است . برای همین بود که این قصه را برایتان گفتم »
از " ریشه ها " نوشته الکس هیلی
* دنیا یه رسم دیگه هم داره : کسی که بیشتر از همه دوستش داری .... همیشه کمتر از همه دوستت داره .... گاهی وقتا هم اصلا دوستت نداره !
** این رسم و رسوم مزخرف دنیا با حرفهای خدا خیلی همخوانی داره .... نه ؟! خدا جونم بالاخره دم خروست رو باور کنم یا قسم حضرت عباس خوردنت رو ؟!
« در فلان زمان در فلان دهکده فلان کس زندگی می کرد ... و این بار داستان درباره پسرکی بود که بارانهای عمرش کم و بیش به اندازه همین بچه ها بود . پسربچه روزی به کنار رود رفت و تمساحی را دید که درون توری به دام افتاده است . تمساح ناله کنان گفت : « به من کمک کن ! »
پسرک فریاد کشید : « تو مرا خواهی کشت ! »
تمساح گفت : « نه ! نزدیکتر بیا ! »
پسربچه به تمساح نزدیک شد ، اما ناگهان تمساح دهان گنده اش را باز کرد و او را به دندان گرفت . پسربچه فریاد زد : « خوبی مرا این طور پاداش می دهی _ با بدی ؟! »
تمساح از گوشه دهان گفت : « البته . راه و رسم دنیا همین است . »
پسرک قبول نکرد . پس تمساح پذیرفت که از سه رهگذر بپرسند و آنوقت او را قورت بدهد . اولین رهگذر خر پیری بود .
وقتی پسرک عقیده او را پرسید ، خر گفت : « حالا که من پیر شده ام و دیگر نمی توانم کار کنم ، ارباب مرا بیرون کرده است تا به چنگ پلنگان بیفتم ! »
تمساح گفت : « دیدی ؟ » بعدی اسب پیری بود که همان عقیده را داشت . تمساح دوباره گفت : « دیدی ؟ »
آنوقت خرگوش تپلی از راه رسید و گفت : « من باید ببینم از اول چه شده تا آن وقت بتوانم عقیده ام را بگویم . »
تمساح با اوقات تلخی غرولندی کرد و دهانش را باز کرد تا جریان را بگوید ، اما پسرک به یک جست بیرون پرید و خودش را نجات داد و کنار رودخانه ایستاد .
خرگوش از پسرک پرسید : « گوشت تمساح دوست داری ؟ » پسرک پاسخ داد : « بله » خرگوش پرسید : « پدر و مادرت هم دوست دارند ؟» « بله » خرگوش گفت : « خب ، پس این تمساح اینجا برای دیگ شما حاضر و آماده است . » پسرک تند دوید و با مردان دهکده باز گشت و آنها به او کمک کردند و تمساح را کشتند . اما یک سگ " وولو " هم آورده بودند که سر در پی خرگوش گذاشت و او را گرفت و درید . »
نیوبوتو به بچه ها گفت : « پس حق با تمساح بود . راه و رسم دنیا این است که جواب خوبی بیشتر وقتها بدی است . برای همین بود که این قصه را برایتان گفتم »
از " ریشه ها " نوشته الکس هیلی
* دنیا یه رسم دیگه هم داره : کسی که بیشتر از همه دوستش داری .... همیشه کمتر از همه دوستت داره .... گاهی وقتا هم اصلا دوستت نداره !
** این رسم و رسوم مزخرف دنیا با حرفهای خدا خیلی همخوانی داره .... نه ؟! خدا جونم بالاخره دم خروست رو باور کنم یا قسم حضرت عباس خوردنت رو ؟!
خودت دیدی که تو بدترین شرایط هم منکرت نشدم ... فحش و نفرینم نثارت نکردم .... بازم به خدایی و مهربونی و هر کوفتی که ادعاشو کردی قبولت داشتم ....
ولی هی رفیق !
بدجوری داری اذیت می کنیا !
یا پاتو از رو اعصابم بردار ....
یا یه جفت پا برات می گیرم که با مغز ولو شی رو زمین !
* نه بابا راحت باش . خودت که می دونی من فقط لاف میام هیچ غلطی نمی کنم !
ولی هی رفیق !
بدجوری داری اذیت می کنیا !
یا پاتو از رو اعصابم بردار ....
یا یه جفت پا برات می گیرم که با مغز ولو شی رو زمین !
* نه بابا راحت باش . خودت که می دونی من فقط لاف میام هیچ غلطی نمی کنم !
می خواستم یه سر برم پیش خدا یه گفتمانی با هم بکنیم ...
دیدم نرم بهتره ! همینایی رو که به این گفته به منم میگه دیگه !
دیدم نرم بهتره ! همینایی رو که به این گفته به منم میگه دیگه !
یکشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۲
هی با خودم کلنجار میرم ، این مغز خشکیده رو زیر و رو می کنم ، خودمو روانکاوی می کنم ، هر چی بهم گذشته رو مرور می کنم ، هر چی زور بلدم می زنم که بفهمم چه مرگمه ....
اقلا یه کلمه ای جمله ای چیزی پیدا کنم برای توصیف حال خرابم ....
آخر آخرش به این نتیجه می رسم که آااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای !
دلم درد می کنه !
* اگه الان فکر کردی ناهار یه کوفتی خوردم مسموم شدم یا سردیم کرده یا هر مرض دیگه ای دارم که می گم دلم درد می کنه ، باید بگم جدا خوش به حالت که دلت فقط به دلایل جسمی درد می گیره ...
اقلا یه کلمه ای جمله ای چیزی پیدا کنم برای توصیف حال خرابم ....
آخر آخرش به این نتیجه می رسم که آااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای !
دلم درد می کنه !
* اگه الان فکر کردی ناهار یه کوفتی خوردم مسموم شدم یا سردیم کرده یا هر مرض دیگه ای دارم که می گم دلم درد می کنه ، باید بگم جدا خوش به حالت که دلت فقط به دلایل جسمی درد می گیره ...
شنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۲
اولش که سرم درد می کرد و دلم هزار هزار تا تنگ شده بود واز همه بدم میومد و می خواستم بزنم تو دهن همه ، تصمیم گرفتم زود زود یه دیازپام بخورم و مثل مرده بیفتم و بخوابم ... تا از همه این آزاردهنده ها فرار کنم و با کسی هم دعوام نشه !
بعدش که فهمیدم باید به زور پاشم چهار پنج روز با آدمایی که دوستشون ندارم برم جاهایی که دوستشون ندارم .... سردردم بدتر شد و تصمیم گرفتم دو تا دیازپام بخورم و زودتر بخوابم تا اقلا دوازده سیزده ساعتی یادم بره دنیا چه ریختیه .
بعدش که سرم داد کشید ، یهویی دلم خواست سه تا قرص بخورم و بگیرم یه بیست و چند ساعتی بخوابم تا این خشم و نفرت و عصبیت خورنده ای که به همه چی دارم تموم شه
بعدش ....
کم کم دلم خواست که کاش چهار تا ... چهل تا .... چهارصد تا قرص می خوردم تا یه خواب ابدی قشنگ بهم بده که توش خبری از دلتنگی و غصه و بغض و دوست نداشتن نباشه ....
بعدش که فهمیدم باید به زور پاشم چهار پنج روز با آدمایی که دوستشون ندارم برم جاهایی که دوستشون ندارم .... سردردم بدتر شد و تصمیم گرفتم دو تا دیازپام بخورم و زودتر بخوابم تا اقلا دوازده سیزده ساعتی یادم بره دنیا چه ریختیه .
بعدش که سرم داد کشید ، یهویی دلم خواست سه تا قرص بخورم و بگیرم یه بیست و چند ساعتی بخوابم تا این خشم و نفرت و عصبیت خورنده ای که به همه چی دارم تموم شه
بعدش ....
کم کم دلم خواست که کاش چهار تا ... چهل تا .... چهارصد تا قرص می خوردم تا یه خواب ابدی قشنگ بهم بده که توش خبری از دلتنگی و غصه و بغض و دوست نداشتن نباشه ....
اشتراک در:
نظرات (Atom)