پوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووف !
من چی می گم ، این چی برداشت می کنه ....!
ایضا اون چی می گه ، من چی برداشت می کنم ...!
خدا جونم
می شه لطفا توانایی خفه شدن وقتی ور زدنم باعث خرد شدن اعصاب یکی دیگه می شه رو عطا کنی ؟
ایضا خفه شدن موقعی که یه چیزی از حرفم میگیرن که عمرا منظورم اون نبوده !
اه !
پنجشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۲
دخترک مدتها بود از لبه پرتگاه آویزون بود .....
دستاش دیگه جون نداشتن که لبه صخره رو محکم بگیرن . تمام تنش و دستاش از تیزی های صخره ها خراشیده شده بودن....
مدتها بود که داد می زد و التماس می کرد و کمک می خواست بلکه یکی صداشو بشنوه و دستشو بگیره و بکشدش بالا .
ولی رهگذرا می اومدن و می رفتن و انگار فریاداشو نمی شنیدن ....
تا بالاخره یکی اومد ....
یه دست از بالای صخره دراز شد تا دست دخترک رو بگیره و بالا بیارتش .
دخترک با اشتیاق دستشو دراز کرد و دست غریبه رو محکم گرفت ... اونقدر محکم که انگار دستاشون یکی شده بود .....
غریبه زور زد که اونو بیاره بالا . محکم و محکمتر دستشو گرفت و کشید .....
ولی نمی شد ....
اونقدر دستش رو محکم گرفته بود که دخترک احساس کرد استخوناش خرد شدن .....
غریبه دستش رو ول کرد و گفت : متاسفم ، نمی تونم بکشمت بالا .
و رفت ...
دخترک به دستش که نگاه کرد ، دید تمام استخوناش خرد شده ! تمام انگشتاش له شدن ! همشم به خاطر غریبه ای که می خواست کمکش کنه اما ....
خیلی وقته دخترک هنوز از لبه پرتگاه آویزونه
با دستهای دردناک و خرد شده ش سفت صخره رو چسبیده تا نیفته
نمی دونه تا کی می تونه مقاومت کنه ....
ولی با دیدن هر دستی که می خواد کمکش کنه خودشو می کشه کنار و پنهون می کنه !
دستاش دیگه جون نداشتن که لبه صخره رو محکم بگیرن . تمام تنش و دستاش از تیزی های صخره ها خراشیده شده بودن....
مدتها بود که داد می زد و التماس می کرد و کمک می خواست بلکه یکی صداشو بشنوه و دستشو بگیره و بکشدش بالا .
ولی رهگذرا می اومدن و می رفتن و انگار فریاداشو نمی شنیدن ....
تا بالاخره یکی اومد ....
یه دست از بالای صخره دراز شد تا دست دخترک رو بگیره و بالا بیارتش .
دخترک با اشتیاق دستشو دراز کرد و دست غریبه رو محکم گرفت ... اونقدر محکم که انگار دستاشون یکی شده بود .....
غریبه زور زد که اونو بیاره بالا . محکم و محکمتر دستشو گرفت و کشید .....
ولی نمی شد ....
اونقدر دستش رو محکم گرفته بود که دخترک احساس کرد استخوناش خرد شدن .....
غریبه دستش رو ول کرد و گفت : متاسفم ، نمی تونم بکشمت بالا .
و رفت ...
دخترک به دستش که نگاه کرد ، دید تمام استخوناش خرد شده ! تمام انگشتاش له شدن ! همشم به خاطر غریبه ای که می خواست کمکش کنه اما ....
خیلی وقته دخترک هنوز از لبه پرتگاه آویزونه
با دستهای دردناک و خرد شده ش سفت صخره رو چسبیده تا نیفته
نمی دونه تا کی می تونه مقاومت کنه ....
ولی با دیدن هر دستی که می خواد کمکش کنه خودشو می کشه کنار و پنهون می کنه !
خیلی آشغالم ، نکبتم ، مزخرفم ، همه چی ام ، اخلاقم چرته ، خودم می دونم ....
ولی همین نکبتی که هستم می مونم.
همه درها رو تو صورتم می کوبن و می بندن ، بغضمو قورت میدم و سرمو میگیرم بالا .
دلمو میشکنن ، خم می شم شکسته هاشو برمیدارم راهمو می کشم میرم ....
کسی دوستم نداره ، بغضم می ترکه و دونه دونه اشکم میاد پایین و خودمو گول می زنم و می گم عیب نداره ، یه روزی درست می شه . شازده کوچولوی قصه منم یه روزی میاد .
همش باید از دست همه عذاب بکشم و از دستم عذاب بکشن ، تحمل می کنم .
مدام باید از همه و از کارا و احساسات مزخرف خودم خجالت بکشم ، سرمو میندازم پایین و هر قدر که دلشون می خواد خجالت می کشم !
حال همه ازم بهم می خوره ، دست از سرشون برمیدارم تا راحت باشن .
اگرم زندگی یه روز خیلی بهم سخت گرفت ،بازم بغضم می ترکه و سرمو میذارم رو زانوم و به جای دونه دونه ، سیل اشکم راه می افته تا سبک بشم ....
این جوری نمی تونم زندگی کنم ؟ باشه ، یه روزی بالاخره اون چاقوی لعنتی رو می لغزونم رو این رگ و خلاص ....
ولی تا اون روز ....
همین نکبتی که هستم باقی می مونم !
حالا فکر نکنی شجاعم !!!!!
نخیر ، عرضه شو ندارم که نکبت دیگه ای بشم ! بخوام نخوام همین آشغالی ام که هستم !
ولی همین نکبتی که هستم می مونم.
همه درها رو تو صورتم می کوبن و می بندن ، بغضمو قورت میدم و سرمو میگیرم بالا .
دلمو میشکنن ، خم می شم شکسته هاشو برمیدارم راهمو می کشم میرم ....
کسی دوستم نداره ، بغضم می ترکه و دونه دونه اشکم میاد پایین و خودمو گول می زنم و می گم عیب نداره ، یه روزی درست می شه . شازده کوچولوی قصه منم یه روزی میاد .
همش باید از دست همه عذاب بکشم و از دستم عذاب بکشن ، تحمل می کنم .
مدام باید از همه و از کارا و احساسات مزخرف خودم خجالت بکشم ، سرمو میندازم پایین و هر قدر که دلشون می خواد خجالت می کشم !
حال همه ازم بهم می خوره ، دست از سرشون برمیدارم تا راحت باشن .
اگرم زندگی یه روز خیلی بهم سخت گرفت ،بازم بغضم می ترکه و سرمو میذارم رو زانوم و به جای دونه دونه ، سیل اشکم راه می افته تا سبک بشم ....
این جوری نمی تونم زندگی کنم ؟ باشه ، یه روزی بالاخره اون چاقوی لعنتی رو می لغزونم رو این رگ و خلاص ....
ولی تا اون روز ....
همین نکبتی که هستم باقی می مونم !
حالا فکر نکنی شجاعم !!!!!
نخیر ، عرضه شو ندارم که نکبت دیگه ای بشم ! بخوام نخوام همین آشغالی ام که هستم !
چهارشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۲
عصر : به به ....حالا خر بیار باقالی بار کن !
نیم ساعت بعد : خوب شد باور نکردما !
یک ساعت بعد : اگه باور می کردم چی ؟!
یک ساعت و نیم بعد : چرا من اینقدر مزخرف و آشغالم آخه ؟!
دو ساعت بعد : خب تقصیر خودمه هیچ کس دوستم نداره دیگه !
دوساعت و نیم بعد : همه ازت متنفرن .... حقته !
سه ساعت بعد : آی سرم .......
دکتره بدبخت همچینم خل نبودا !
نیم ساعت بعد : خوب شد باور نکردما !
یک ساعت بعد : اگه باور می کردم چی ؟!
یک ساعت و نیم بعد : چرا من اینقدر مزخرف و آشغالم آخه ؟!
دو ساعت بعد : خب تقصیر خودمه هیچ کس دوستم نداره دیگه !
دوساعت و نیم بعد : همه ازت متنفرن .... حقته !
سه ساعت بعد : آی سرم .......
دکتره بدبخت همچینم خل نبودا !
می دونی تمام شب منتظر اومدنت بودم . همه چشمشون به عروس و داماد و وسط مجلس بود و من یه جوری که تابلو تر از اون دیگه نمی شد چشمم به در بود . چند ساعت شد .... نمی دونم ، شاید دو ساعت . که یهو اومدی تو . هنوزم قدت اون قدر بلند بود که وقتی از جلوم رد شدی مجبور شدم سرمو بالا بگیرم تا ببینمت . راستی که تا حالا هیچ کس رو به بلندی تو ندیدم .... لباستم آبی بود ! خیلی ظلمه نه ؟ کسی که این همه وقت تو رویاهام می دیدمش جلو چشمم زنده شده بود ، تو رنگی که من عاشقش بودم و بیشتر از همه بهت می اومد ! می دونستی تو دل من چه خبره ؟!
ولی این که تو نبودی ! آخه احمق جونم مگه موهای مشکی قشنگت چش بود که این موهای طلایی بلند مسخره رو برای خودت درست کردی ؟ خب البته تقصیری هم نداشتی ، من که بهت نگفته بودم وقتی موهات سیاهه شبیه کیانو ریوز می شی .... مسخره ست نه ؟ بعد این همه وقت هنوز چهره ایده آل و دوست داشتنی م شبیه صورت توئه . از بس مست بودی حواست به هیچی نبود . جایی هم نشستی که نمی تونستم ببینمت . دلم می خواست سر اون زنیکه جیغ بزنم از جلوم بره کنار تا بتونم ببینمت . آخرشم بهش گفتم . منتظر بودم نگاهم کنی . ولی بی فایده بود ..... می دونستی هنوزم حسرت یه نگاهت به دلم مونده ؟ نگاه عاشقانه پیشکش ، توجه هم نخواستم ، هنوز حسرت به دلم مونده که یه دفعه منو " ببینی " . یه دفعه کسی رو که اون همه وقت فقط و فقط تو رو جلو چشماش داشته ، " ببینی " .
اصلا منو نشناختی ! همینه که منو می سوزونه . منی رو که این همه وقت تو رویاهام فقط و فقط تو رو دیده بودم اصلا نشناختی ! البته اون قدری که تو سرت گرم بود شک دارم حتی مادرت رو هم می تونستی بشناسی . وقتی پاشدی برقصی یه نفس راحت کشیدم . چون می تونستم راحت نگاهت کنم ، تو صورتت خیره بشم بدون این که تابلو باشم . آخه عزیزم مگه مجبورت کرده بودن این قدر بخوری که درست و حسابی نتونی راه بری و لق بزنی ؟ خدا لعنتت کنه عشق من . ببین چی به روز خودت آورده بودی ؟ حتی مادرت شرمش می اومد نزدیکش بشی ! ببین چی به روز خودت آورده بودی ؟ ببین به سر مجسمه رویایی همه سالهای بچگی من چی آورده بودی ؟!
نمی دونم چند ساعت مثل دیوونه ها چشم از صورتت بر نداشتم و منتظر یه نگاهت بودم . هیچ وقت منو ندیدی . چرا ؟ هیچ وقت منو تو هیچی آدم حساب نکردی . منی رو که یه زمانی می پرستیدمت آدم حساب نمی کردی . برای همین بود که نمی خواستم بیام . برای همین بود که مامان اینا به زور آوردنم . نمی خواستم بیام چون می دونستم بازم با ندیده گرفتنم تحقیرم می کنی . تحقیری که دیوونه م می کنه . چرا ؟ واقعا این قدر بی ارزشم ؟ اگه این طوری بود ، اگه قابل دیده شدن نبودم پس چرا دوستت داشت با چشماش منو قورت می داد ولی تو حتی یه بارم نگاهم نکردی ؟ چرا حتی کسایی که یه بارم نگاهشون نکرده بودم بهم خیره می شدن ولی تویی که چشمای من یه لحظه از رو صورتت دور نمی شد ..... یعنی من حتی ارزش یه نگاه گذرا ، حتی از روی هیزی تو رو هم نداشتم ؟!
همینه که منو می سوزونه . همینه که منو می شکنه . نه که هنوز دوستت داشته باشم ، این که هیچ وقت ، هیچ وقت حتی یه لحظه هم منو قابل ندونستی _ برای هیچی ، منو می سوزونه . واقعا من این قدر بی ارزشم ؟
بالاخره از جلوم رد شدی . یه لحظه صورتت رو برگردوندی و چشمای منتظر منو دیدی . اصلا شناختی منو ؟ آره شناختی . از اون لبخند مسخره تحقیر آمیزت وقتی دوباره برگشتی و نگاهم کردی معلوم بود که شناختیم . به چی داشتی فکر می کردی ؟ صدای بغض آلود من وقتی بهت می گفتم دوستت دارم و خنده های از روی مستی خودت ؟ یا نه ، ارزش یه لحظه فکر کردنتم نداشتم ؟
می دونستی تمام شب همه جا ، همه جا چشمم دنبال یه پیرهن آبی می گشت ؟می دونستی نیمرخت هنوزم اون قدر ناز و دوست داشتنیه که وقتی کنارت ایستاده بودم هر چی کلمه محبت آمیز بلد بودم تو دلم داشتم بهت می گفتم ؟ می دونستی با این که خیلی عوض شدی چشمات هنوز مرموز و دوره ؟ می دونستی _ احمق پست بی ارزش ، می دونستی وقتی کنارت ایستاده بودم و تو حواست به همه چی بود الا من دلم مثل کبوتر تند تند می زد ؟
یک ساعت تمام از کنار خواهرت دور نشدم بلکه بیای پیشش و بتونم از نزدیک ببینمت . ولی وقتی بالاخره صداتو بعد چند وقت .. شاید دو سال شنیدم ، وقتی جواب سلامم رو دادی ، حتی نگاهم نکردی ! مثل همیشه ! چرا همش منو ندیده می گیری ؟ چرا این قدر منو می شکنی ؟ فقط یه دفعه ..... چقدر باید التماست می کردم تو دلم که فقط یه دفعه درست و حسابی منو ببین ؟ یه دفعه هم بفهم که من یه آدمم ، اونم آدمی که تو چند سال از زندگیش بتش بودی ! ولی عیبی نداره . صدات هنوزم قشنگترین صدایی بود _ و هست ، که تو عمرم شنیده م .
مثل همیشه از پیش تو فقط با یه چیز برگشتم : یه غرور شکسته . باشه ، عیبی نداره ، من عادت دارم به شکسته شدن . تویی که همیشه همه دیدنت و دوستت داشتند و هواتو داشتند و هر چیزی رو که خواستی به دست آوردی ، بترس از وقتی که قراره تقاص این همه شکستنهای منو پس بدی . حالا رو نمی گم ، منظورم تمام این چند ساله ، اگرچه هنوزم گذشته من اون قدر از عشقت پره که آرزو می کنم اون روز هیچ وقت نرسه . هنوزم دلم نمیاد چیز بدی بگم درباره ت . خوش بگذره عشق سالهای بچگی من . از زندگی پوچ بی ارزشت لذت ببری . امیدوارم غروری رو که من همیشه تو چشمات می دیدمش و عاشقش بودم هیچ وقت کسی نشکنه . با این که تو زندگی حالای من هیچی نیستی ، با این که من فعلی هیچی از تو توی قلبش نداره ، ولی اون دختر کوچولوی دوازده سیزده ساله چند سال پیشا _ که دیگه نیست ، هنوزم دوستت داره . خوش بگذره عزیزم .
ولی این که تو نبودی ! آخه احمق جونم مگه موهای مشکی قشنگت چش بود که این موهای طلایی بلند مسخره رو برای خودت درست کردی ؟ خب البته تقصیری هم نداشتی ، من که بهت نگفته بودم وقتی موهات سیاهه شبیه کیانو ریوز می شی .... مسخره ست نه ؟ بعد این همه وقت هنوز چهره ایده آل و دوست داشتنی م شبیه صورت توئه . از بس مست بودی حواست به هیچی نبود . جایی هم نشستی که نمی تونستم ببینمت . دلم می خواست سر اون زنیکه جیغ بزنم از جلوم بره کنار تا بتونم ببینمت . آخرشم بهش گفتم . منتظر بودم نگاهم کنی . ولی بی فایده بود ..... می دونستی هنوزم حسرت یه نگاهت به دلم مونده ؟ نگاه عاشقانه پیشکش ، توجه هم نخواستم ، هنوز حسرت به دلم مونده که یه دفعه منو " ببینی " . یه دفعه کسی رو که اون همه وقت فقط و فقط تو رو جلو چشماش داشته ، " ببینی " .
اصلا منو نشناختی ! همینه که منو می سوزونه . منی رو که این همه وقت تو رویاهام فقط و فقط تو رو دیده بودم اصلا نشناختی ! البته اون قدری که تو سرت گرم بود شک دارم حتی مادرت رو هم می تونستی بشناسی . وقتی پاشدی برقصی یه نفس راحت کشیدم . چون می تونستم راحت نگاهت کنم ، تو صورتت خیره بشم بدون این که تابلو باشم . آخه عزیزم مگه مجبورت کرده بودن این قدر بخوری که درست و حسابی نتونی راه بری و لق بزنی ؟ خدا لعنتت کنه عشق من . ببین چی به روز خودت آورده بودی ؟ حتی مادرت شرمش می اومد نزدیکش بشی ! ببین چی به روز خودت آورده بودی ؟ ببین به سر مجسمه رویایی همه سالهای بچگی من چی آورده بودی ؟!
نمی دونم چند ساعت مثل دیوونه ها چشم از صورتت بر نداشتم و منتظر یه نگاهت بودم . هیچ وقت منو ندیدی . چرا ؟ هیچ وقت منو تو هیچی آدم حساب نکردی . منی رو که یه زمانی می پرستیدمت آدم حساب نمی کردی . برای همین بود که نمی خواستم بیام . برای همین بود که مامان اینا به زور آوردنم . نمی خواستم بیام چون می دونستم بازم با ندیده گرفتنم تحقیرم می کنی . تحقیری که دیوونه م می کنه . چرا ؟ واقعا این قدر بی ارزشم ؟ اگه این طوری بود ، اگه قابل دیده شدن نبودم پس چرا دوستت داشت با چشماش منو قورت می داد ولی تو حتی یه بارم نگاهم نکردی ؟ چرا حتی کسایی که یه بارم نگاهشون نکرده بودم بهم خیره می شدن ولی تویی که چشمای من یه لحظه از رو صورتت دور نمی شد ..... یعنی من حتی ارزش یه نگاه گذرا ، حتی از روی هیزی تو رو هم نداشتم ؟!
همینه که منو می سوزونه . همینه که منو می شکنه . نه که هنوز دوستت داشته باشم ، این که هیچ وقت ، هیچ وقت حتی یه لحظه هم منو قابل ندونستی _ برای هیچی ، منو می سوزونه . واقعا من این قدر بی ارزشم ؟
بالاخره از جلوم رد شدی . یه لحظه صورتت رو برگردوندی و چشمای منتظر منو دیدی . اصلا شناختی منو ؟ آره شناختی . از اون لبخند مسخره تحقیر آمیزت وقتی دوباره برگشتی و نگاهم کردی معلوم بود که شناختیم . به چی داشتی فکر می کردی ؟ صدای بغض آلود من وقتی بهت می گفتم دوستت دارم و خنده های از روی مستی خودت ؟ یا نه ، ارزش یه لحظه فکر کردنتم نداشتم ؟
می دونستی تمام شب همه جا ، همه جا چشمم دنبال یه پیرهن آبی می گشت ؟می دونستی نیمرخت هنوزم اون قدر ناز و دوست داشتنیه که وقتی کنارت ایستاده بودم هر چی کلمه محبت آمیز بلد بودم تو دلم داشتم بهت می گفتم ؟ می دونستی با این که خیلی عوض شدی چشمات هنوز مرموز و دوره ؟ می دونستی _ احمق پست بی ارزش ، می دونستی وقتی کنارت ایستاده بودم و تو حواست به همه چی بود الا من دلم مثل کبوتر تند تند می زد ؟
یک ساعت تمام از کنار خواهرت دور نشدم بلکه بیای پیشش و بتونم از نزدیک ببینمت . ولی وقتی بالاخره صداتو بعد چند وقت .. شاید دو سال شنیدم ، وقتی جواب سلامم رو دادی ، حتی نگاهم نکردی ! مثل همیشه ! چرا همش منو ندیده می گیری ؟ چرا این قدر منو می شکنی ؟ فقط یه دفعه ..... چقدر باید التماست می کردم تو دلم که فقط یه دفعه درست و حسابی منو ببین ؟ یه دفعه هم بفهم که من یه آدمم ، اونم آدمی که تو چند سال از زندگیش بتش بودی ! ولی عیبی نداره . صدات هنوزم قشنگترین صدایی بود _ و هست ، که تو عمرم شنیده م .
مثل همیشه از پیش تو فقط با یه چیز برگشتم : یه غرور شکسته . باشه ، عیبی نداره ، من عادت دارم به شکسته شدن . تویی که همیشه همه دیدنت و دوستت داشتند و هواتو داشتند و هر چیزی رو که خواستی به دست آوردی ، بترس از وقتی که قراره تقاص این همه شکستنهای منو پس بدی . حالا رو نمی گم ، منظورم تمام این چند ساله ، اگرچه هنوزم گذشته من اون قدر از عشقت پره که آرزو می کنم اون روز هیچ وقت نرسه . هنوزم دلم نمیاد چیز بدی بگم درباره ت . خوش بگذره عشق سالهای بچگی من . از زندگی پوچ بی ارزشت لذت ببری . امیدوارم غروری رو که من همیشه تو چشمات می دیدمش و عاشقش بودم هیچ وقت کسی نشکنه . با این که تو زندگی حالای من هیچی نیستی ، با این که من فعلی هیچی از تو توی قلبش نداره ، ولی اون دختر کوچولوی دوازده سیزده ساله چند سال پیشا _ که دیگه نیست ، هنوزم دوستت داره . خوش بگذره عزیزم .
دوشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۲
یکشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۲
یه وقتایی هست که دلت می خواد سرتو بذاری رو شونه های یکی خودتو براش لوس کنی .... گریه های همیشه فروخورده تو براش زار بزنی ... دلت می خواد دو تا دست مهربون اشکاتو پاک کنن .... سرتو بذاری رو یه شونه مهربون و آروم بگیری .....
بعدش وقتی نمی شه .....
خب معلومه که یه مدلی میشی که هی باید مواظب باشی سرت رو نکوبی تو دیوار !
بعدش وقتی نمی شه .....
خب معلومه که یه مدلی میشی که هی باید مواظب باشی سرت رو نکوبی تو دیوار !
جمعه، تیر ۲۷، ۱۳۸۲
چهارشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۲
فکر می کنم دیگه دوستم نداره ....
خوب می دونم که اونم فکر می کنه من دیگه دوستش ندارم
ولی من که هنوز دوسش دارم ...
بنابراین خیلی احتمالش زیاده که اونم هنوز دوستم داشته باشه ! خب این طوری همه چی متقابل می شه دیگه . هم احساسات هم فکرها ...
چرا ما این طوری می کنیم با همدیگه ؟ چرا وقتی یکی رو دوست داریم اونم یه عالمه یه کاری می کنیم که برعکسش رو فکر کنه ؟!
آهان .... یادم نبود که هر چی باشیم آدمیم و احمق !
خوب می دونم که اونم فکر می کنه من دیگه دوستش ندارم
ولی من که هنوز دوسش دارم ...
بنابراین خیلی احتمالش زیاده که اونم هنوز دوستم داشته باشه ! خب این طوری همه چی متقابل می شه دیگه . هم احساسات هم فکرها ...
چرا ما این طوری می کنیم با همدیگه ؟ چرا وقتی یکی رو دوست داریم اونم یه عالمه یه کاری می کنیم که برعکسش رو فکر کنه ؟!
آهان .... یادم نبود که هر چی باشیم آدمیم و احمق !
دوشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۲
جمعه، تیر ۲۰، ۱۳۸۲
حالم ازش به هم می خوره ....
حالم از دختر ترسوی ضعیف لوسی که یه داد سرش می زنن بغضش می گیره به هم می خوره ...
از کسی که دلش رو نداره تو روی دیگران وایسه بگه " نه " متنفرم ...
از موجود ابلهی که به خاطر این که نمی تونه داد بزنه و دعوا کنه و حقش رو بگیره به همه چی می گه باشه و تسلیم همه چی می شه احساس تهوع بهم دست میده ...
از آدم احساساتی ای که هی راه به راه دلش می گیره و طوفانی می شه و کافیه یه تلنگر بهش بزنی تا اشکش سرازیر شه بدم میاد ....
متنفرم ....ازش متنفرم ....
بالاخره یه روز می کشمش...
حالم از دختر ترسوی ضعیف لوسی که یه داد سرش می زنن بغضش می گیره به هم می خوره ...
از کسی که دلش رو نداره تو روی دیگران وایسه بگه " نه " متنفرم ...
از موجود ابلهی که به خاطر این که نمی تونه داد بزنه و دعوا کنه و حقش رو بگیره به همه چی می گه باشه و تسلیم همه چی می شه احساس تهوع بهم دست میده ...
از آدم احساساتی ای که هی راه به راه دلش می گیره و طوفانی می شه و کافیه یه تلنگر بهش بزنی تا اشکش سرازیر شه بدم میاد ....
متنفرم ....ازش متنفرم ....
بالاخره یه روز می کشمش...
الو ؟
سلام ....
ا سلام ...خوبی ؟ چه عجب از اين ورا ؟!
هيچی زنگ زدم حالتو بپرسم .... دلم برات تنگ شده بود ....
مطمئنی ؟ فقط می خواستی حالمو بپرسی ؟ کار ديگه نداری ؟!
نه بابا چی کار دارم باهات .... چی کاره هستی اصلا مگه ! دلم تنگ شده بود برات ....
چه عجب يه بار گرگ بدون طمع سلام کرد ! خب ديگه چيکار می کنی .....چه خبر .....؟
ده دقيقه بعد :
راستی کامپيوترت روشنه ...؟
آره ...چطور ؟
هيچی اين کانکشن های من مشکل پيدا کرده ..... فلان ارور رو می ده ...می دونی چه جوری بايد درستش کنم ...؟!
همين جور که داری زور می زنی از راه دور بفهمی کامپيوترش چشه يادت مياد که گفته بود فقط می خواست حالتو بپرسه ..... کاش اقلا از اول می گفت که نخیر حال کوفتیت اصلا براش مهم نبوده ....
مگه می شه ؟!
اصلا يادت مياد تو عمرت کسی فقط برای پرسيدن حالت و فقط برای دلتنگيش بهت زنگ بزنه ؟
یادت میاد کسی نگاهت کنه فقط و فقط خودتو ببینه ؟
اصلا تا حالا کسی برای خودت دوستت داشته... ؟!
جوابشم که معلومه ...
خب دختره خر ! پس برای چی توقع زيادی داری ؟!
سلام ....
ا سلام ...خوبی ؟ چه عجب از اين ورا ؟!
هيچی زنگ زدم حالتو بپرسم .... دلم برات تنگ شده بود ....
مطمئنی ؟ فقط می خواستی حالمو بپرسی ؟ کار ديگه نداری ؟!
نه بابا چی کار دارم باهات .... چی کاره هستی اصلا مگه ! دلم تنگ شده بود برات ....
چه عجب يه بار گرگ بدون طمع سلام کرد ! خب ديگه چيکار می کنی .....چه خبر .....؟
ده دقيقه بعد :
راستی کامپيوترت روشنه ...؟
آره ...چطور ؟
هيچی اين کانکشن های من مشکل پيدا کرده ..... فلان ارور رو می ده ...می دونی چه جوری بايد درستش کنم ...؟!
همين جور که داری زور می زنی از راه دور بفهمی کامپيوترش چشه يادت مياد که گفته بود فقط می خواست حالتو بپرسه ..... کاش اقلا از اول می گفت که نخیر حال کوفتیت اصلا براش مهم نبوده ....
مگه می شه ؟!
اصلا يادت مياد تو عمرت کسی فقط برای پرسيدن حالت و فقط برای دلتنگيش بهت زنگ بزنه ؟
یادت میاد کسی نگاهت کنه فقط و فقط خودتو ببینه ؟
اصلا تا حالا کسی برای خودت دوستت داشته... ؟!
جوابشم که معلومه ...
خب دختره خر ! پس برای چی توقع زيادی داری ؟!
" این جوری نگو کسی منو دوست نداره ... یاد رنگ خدا می افتم که پسره با گریه می گفت هیچ کس منو دوست نداره .... "
یادته ؟
اون روزی تصمیم گرفتم دیگه نگم اینو...فکر کردم ناشکریه ....گفتم باشه دیگه نمی گم
ولی حالا....
گرچه هنوزم شاید ناشکری باشه
ولی همه چی رنگ خداست ....
شاید خود خودش باشم ....
هیچ کس .....
هیچ کس .....
هیچ کس .....
یادته ؟
اون روزی تصمیم گرفتم دیگه نگم اینو...فکر کردم ناشکریه ....گفتم باشه دیگه نمی گم
ولی حالا....
گرچه هنوزم شاید ناشکری باشه
ولی همه چی رنگ خداست ....
شاید خود خودش باشم ....
هیچ کس .....
هیچ کس .....
هیچ کس .....
دوشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۲
لعنت به همه چی !
لعنت به این کامپیوتر لعنتی که جای آدم زنده ها رو برات گرفته
لعنت به این مسنجر مزخرف که از پشت چارتا پنجره می خواد احساس بین آدما درست کنه
لعنت به این دنیای مجازی مسخره که خسته شدم از بس بدون دیدن چشمای آدما براشون گریه کردم ...
لعنت ! لعنت به این دنیای مزخرف آشغال که هیچ پناهی جز اینجا نداری !
لعنت به این کامپیوتر لعنتی که جای آدم زنده ها رو برات گرفته
لعنت به این مسنجر مزخرف که از پشت چارتا پنجره می خواد احساس بین آدما درست کنه
لعنت به این دنیای مجازی مسخره که خسته شدم از بس بدون دیدن چشمای آدما براشون گریه کردم ...
لعنت ! لعنت به این دنیای مزخرف آشغال که هیچ پناهی جز اینجا نداری !
شده تا حالا دلت بخواد یکی رو سفت تو بغلت بگیری ، این قدر نازش کنی و بوسش کنی تا همه چی از یادش بره ؟
شده دلت بخواد یکی اون قدر کوچیک بشه تا بتونی بگیریش تو دستت و مشتت رو هم ببندی تا هیچ کس و هیچ چیز نتونه اذیتش کنه ؟
شده دلت بخواد کاش می تونستی سرش رو بذاری رو پات و براش زمزمه کنی تا ذهنش از تمام چیزای آزاردهنده خالی بشه ؟
شده دلت بخواد کاش اون قدر قوی بودی که می تونستی ازش حمایت کنی .... جلوی همه طوفانها .... جلوی همه بدی ها و غصه ها ... ؟
شده آرزو کنی کاش می تونستی برای زخمهاش مرهم باشی ، برای غصه هاش تکیه گاه باشی ، برای قلبش پناه باشی ، ولی نتونی ؟
ای کاش می تونستم .... ای کاش می تونستم تو این سرما برای عشق .... ای کاش می تونستم از همه دنیا جدات کنم و یه فصل پاک.... یه فصل امن و بی وحشت / برای تو که یه گلبرگ زودرنجی / یه فصل گرم و راحت زیر پوست من / برای تو که باارزش ترین گنجی بسازم تا هیچ کس قلب مهربونتو خراش نده ... هیچ باد سردی به صورتت سیلی نزنه .....
ای کاش ...
شده دلت بخواد یکی اون قدر کوچیک بشه تا بتونی بگیریش تو دستت و مشتت رو هم ببندی تا هیچ کس و هیچ چیز نتونه اذیتش کنه ؟
شده دلت بخواد کاش می تونستی سرش رو بذاری رو پات و براش زمزمه کنی تا ذهنش از تمام چیزای آزاردهنده خالی بشه ؟
شده دلت بخواد کاش اون قدر قوی بودی که می تونستی ازش حمایت کنی .... جلوی همه طوفانها .... جلوی همه بدی ها و غصه ها ... ؟
شده آرزو کنی کاش می تونستی برای زخمهاش مرهم باشی ، برای غصه هاش تکیه گاه باشی ، برای قلبش پناه باشی ، ولی نتونی ؟
ای کاش می تونستم .... ای کاش می تونستم تو این سرما برای عشق .... ای کاش می تونستم از همه دنیا جدات کنم و یه فصل پاک.... یه فصل امن و بی وحشت / برای تو که یه گلبرگ زودرنجی / یه فصل گرم و راحت زیر پوست من / برای تو که باارزش ترین گنجی بسازم تا هیچ کس قلب مهربونتو خراش نده ... هیچ باد سردی به صورتت سیلی نزنه .....
ای کاش ...
شنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۲
این چه وضعیه که یه دختر شونزده ساله داره . خاک بر سرت کنن با این زندگیت . این همه چرت و پرت و شعار زندگی و فلسفه عشق و محبت و کوفت
و زهرمار میدی آخرشم این جوری میشینی تو اتاق درودیوارو نگاه می کنی . اقلا آجرم نداره که بشمرم ..
خاک بر سرت زندگی کردن بلد نیستی خب برو خودتو بکش . نکبت ببره هر چی زندگیه . اصلا چه مرگته ؟ چرا عین بچه آدم نمیشینی به درس و مشق
و ننه و بابا و دوست و رفیقت برسی ؟ چرا عزا گرفتی کپیدی گوشه اتاق بدبخت احمق ؟
حیف که امیدوارم وگرنه یه لحظه تردید نداشتم . خاک برسرت ! امیدوار ! باش ببینم به کجا می رسی ؟
یک روز بین صداهای درهم نوای دل انگیز ترا خواهم شنید
....یک روز دستان پاک و نوازشگرت را بر گیسوان خویس حس خواهم کرد ...
تا دور شویم _ با هم
از این مردم دون بی احساس
....از این سرزمین پلید _ این کشتارگاه عاطفه
واقعا این ها حرف های منه ؟!
و زهرمار میدی آخرشم این جوری میشینی تو اتاق درودیوارو نگاه می کنی . اقلا آجرم نداره که بشمرم ..
خاک بر سرت زندگی کردن بلد نیستی خب برو خودتو بکش . نکبت ببره هر چی زندگیه . اصلا چه مرگته ؟ چرا عین بچه آدم نمیشینی به درس و مشق
و ننه و بابا و دوست و رفیقت برسی ؟ چرا عزا گرفتی کپیدی گوشه اتاق بدبخت احمق ؟
حیف که امیدوارم وگرنه یه لحظه تردید نداشتم . خاک برسرت ! امیدوار ! باش ببینم به کجا می رسی ؟
یک روز بین صداهای درهم نوای دل انگیز ترا خواهم شنید
....یک روز دستان پاک و نوازشگرت را بر گیسوان خویس حس خواهم کرد ...
تا دور شویم _ با هم
از این مردم دون بی احساس
....از این سرزمین پلید _ این کشتارگاه عاطفه
واقعا این ها حرف های منه ؟!
پنجشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات (Atom)