"اینکه جنگ نبود
دیدید حرف من درست بود
جنگ عاشقی می خواهد
که در شما ها نیست
جنگ جنم می خواهد
جربزه می خواهد
شما که طاقت چار تا گلوله را ندارید
گه می خورید روی قبرتان پرچم گذاشتید"
ژنرال از توی رختخواش
از جنازه سربازها سان می بیند
[+]
----------------------------------
[1]
جنگ باز نزدیک است
از توی آسمان دارد
بوی خون می ریزد
و توی قبرها
ژنرال های مرده خوشحال اند
مجید دوباره می آید شبها
روی ایوان ما
گریه می کند
"دستهای سارای من قشنگ بود
حیف
چه بیخود مردیم
چه بیخود آدم می میرد"
ژنرال از توی قبرش فریاد می زند
"چراغها خاموش"
سربازها مثل بید می لرزند
مصطفی خندیده
"من را دشمن نکشت
من
اعدامی هستم"
[+]
----------------------------------
[0]
سئوال فرمانده
این بود
"رایشتاگ کدام ور است؟
باید می رفتم
می گفتم
که ما شکست خورده ایم
صحرای سیبری سرد است
اعدام می شوم حتما
مهم نیست
باید حتما ولی
برای پیشوا گزارش بنویسم
پیشوا باید بداند
ما
توی فاو دور خوردیم
خرمشهر
آسان فتح نمی شد
همه را باید به پیشوا بگویم
من چرا گمم؟
من چرا هیچ جا را نمی بینم
ببینم مجید نکند ما تیر خورده باشیم
مجید
مجید
کجایی مجید؟"
صدای هیچکس دیگر
مجید را بیدار نخواهد کرد
[+]
----------------------------------
[0]
برای دیگران نمی دانم
برای من
گلوله کاملا غمگین بود
یاد زلفهای تو افتادم
یاد باد
توی موهایت
و غمگین ترین غزل دنیا
به خاطرم آمد
درباره مرگ عاشق
و هجران
برای دیگران نمی دانم
برای من
مردن
آسان بود
غمگین و آسان
تو آمدی روی ایوان خانه
رخت پهن کردی
مادرت صدایت زد
مادرم صدایم زد
و دنیا یکباره
توی هم رمبید
[+]
----------------------------------
[0]